آرشیو فروردین ماه 1400

معرفي رمان هاي نودهشتيا

دانلود داستان هارمونيكا

هارمونيكا

( هانيه پروين )كاربر نودهشتيا

۱۶/۱۲/۹۹

ژانر : عاشقانه و اجتماعي

صفحه آرا: _Hadiseh_

طراح جلد: Roar

ويراستار: هانيه پروين

تعداد صفحه:۱۴

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

خلاصه:

آن‌قدر ‌رقصيد كه تپش‌هاي بي‌قرارش، ابرهاي هفت آسمان را شكافت. قلب مي‌كوبيد و مي‌كوشيد از جايي بيرون بزند. پچ‌پچ‌‌ها تمام نمي‎شد و از آن دهان‌ها، بي‌شك بوي تعفن به مشامِ آدميت مي‌رسيد. چرخ زد و زمزمه‌ها بلندتر ‌شدند. موهايش را تاب ‎‌داد و نيشخند جماعت، ريشه‌ي دلش را از جا ‌كَند! حركاتش به‌هم ريخت… او كه تمامش را وسط گذاشته بود، چرا نگاهِ محبوبش هم هم‌رنگ جماعت است؟

مقدمه:

بچه كه بوديم، اگر بي‌هوا بستني‌مان را گاز مي‌زدند، قيامتي به‌پا مي‌كرديم باور نكردني.

پيشِ هر كسي مي‌رسيديم، شكايت‌شان را مي‌كرديم كه چطور بي‌محابا بستني كه برايِ ما بوده را گاز زده‌اند!

چه بيهوده روزهايِ كسالت آورمان شروع شدند و از تمامِ سال‌ها قد كشيديم؛ كه از گوشه و كنارِ زندگي‌مان، روحمان را گاز مي‌زنند و از ترس رفتن و نبودنشان مي‌خنديم.

 

عشق! اي عشق! به ديوانگي‌ام مي‌خندي

باغت آباد! به ويرانگي‌ام مي‌خندي

باتوام آي! ببين مستِ نگاهت شده‌ام

چشم بستي و به مستانگي‌ام مي‌خندي

شعله رقصاندي و چون شمع؛ پرم سوزاندي

ماهِ جان سوز! به پروانگي‌ام مي‌خندي

داستانم شده نَقلِ همه‌ي مَحفِل‌ها

شهرزادم! تو به افسانگي‌ام مي‌خندي

نقشِ چشمان تو در سينه‌ي اين آيينه‌هاست

آشنايي كه به بيگانگي‌ام مي‌خندي

 

حسين رضا كاوه

 

«به اسم قلم»

دفاعيه‌هايم كه به نقطه سر خط رسيد، گره ابروانم را كورتر كردم؛ نگاهش درون چشم‌هايم فرو رفته بود.

- دادگاه براي اعلام حكم نهايي، پانزده دقيقه تنفس اعلام مي‌كنه.

هم‌زمان با سقوط پلك‌هايم، تنم را روي صندلي رها كردم. همهمه‌ي برخاسته شده تا مغزم نفوذ كرده و راه را براي تفكر بسته بود. صداي رساي دادستان كه بلند شد، لبان باريكم را پيش‌كش دندان‌هايم كردم.

- مدارك ارائه شده به دادگاه بررسي شده و اظهارات متهم درست بوده؛ مشخص شد كه متهم راستين فردي پور به قصد مرگ مقتول حركتي انجام نداده و بنا به دفاع از نفس، اثبات شد كه هيچ تقصيري نداره؛ بنابراين از محضر دادگاه، تقاضاي تبرئه‌ مي‌كنم.

لبان به هم چسبيده‌ام را با زبان تَر كردم تا آهِ آسودگي از اين فلاكت، قدرت عبور از ميان‌شان را داشته باشد. چشم‌ حضار به قاضي پاس داده شد.

دانلود داستان هارمونيكا

دانلود داستان تدريس دلبري

تدريس دلبري

(هانيه رمضاني،غزاله اميري و ستايش روزگرد) كاربران نودهشتيا

۰۹/۰۱/۱۴۰۰

ژانر : عاشقانه و طنز

صفحه آرا: _Hadiseh_

طراح جلد: Yara

ويراستار: هانيه رمضاني(Ramezani_H)

تعداد صفحه:۴۶

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

مقدمه:

رفتم به كنار دلبرم با شادي

گفتا كه چه خوب ياد من افتادي!

گفتم صنما تو عشق را استادي!

گفتا پَ نه پَ تو ياد من مي‌دادي!

با حرص رو تختم نشستم. اين هم از اين يكي، رفت و پشت سرش رو هم نگاه نكرد! ملت هم خواستگار دارند ما هم خواستگار داريم. مثلا اومدم ناز كنم‌ها! اصلا ناز كردن به ما نيومده. تا حالا ده تا خواستگار اومده ولي رفته و ديگه پيداش نشده! يكي نيست بهشون بگه تو كه بگير نيستي پس از اول چرا اومدي؟

شالم رو از سرم برداشتم و رو تخت دراز كشيدم. چند دقيقه‌اي گذشت ولي خوابم نبرد. اين هم از خواب من، مثل خواستگار‌هام ميان ولي نمي‌برند! قد قد قد قد! به پهلو راست چرخيدم و بدون اين كه چشم‌هام رو باز كنم زير لب گفتم:

– اي درد! اي مرض! خب لعنتي مي‌خواي تخم بذاري بذار ديگه، براي چي ما رو از خواب بلند مي‌‌كني؟

قد-قد-قد-قد! با حرص چشم‌هام رو باز كردم و به اين طرف و اون طرف نگاه كردم. خاك تو مخ نداشتت دلبر! ننه تو از كي تا حالا تخم داشت كه مرغ داشته باشه؟ ها؟! اشتباهي شد! ننه تو از كي تا حالا مرغ داشت كه تخم بذاره؟ اين صداي زنگ گوشيته! آهي از خنگي خودم كشيدم و بلند شدم. بعد كار‌هاي مربوطه در اتاق فكر كه خدا رحمتش كنه كسي رو كه اختراعش كرده، موهام رو شونه زدم و سريع مانتو و شلوار زرشكي رنگم رو كه روپوش مدرسه‌ام بود تنم كردم و آخر سر هم مقنعه مشكي‌ام رو چپوندم سرم و از خونه بيرون زدم.

دانلود داستان تدريس دلبري

دانلود داستان هماي فروغ نما

هماي فروغ نما

(سحر راد)كاربر نودهشتيا

۲۵/۱۲/۹۹

ژانر : تراژدي، عاشقانه و اجتماعي

صفحه آرا: _Hadiseh_

طراح جلد: Sheydaw.HD

ويراستار: Ramezani_H

تعداد صفحه:۷۱

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

خلاصه:

مرواريدي تجلي گر، پيچيده در آغوش صدفش به اقيانوس جديدي مي‌پيوندد. به سرزمين آبيِ كشتارگاه مانندي كه صياد جفاكاري حاكم آن است، قدم مي‌گذارد. صياد ظالم، بلا ها و فلاكت هاي فراواني را به پر و بال آنها مي‌دوزد. فراق و وصال، شيون و كابوس ها و در نهايت شكنجه هايي نادره كه در صحنه‌ي روايتشان ترسيم مي‌گردد، ولي آيا روزگار هميشه بر يك حال مي‌ماند؟! آيا راز ها همواره پنهان مانده و همه چيز بر وفق مراد مرواريد، صدف و صياد پيش مي‌رود؟

مقدمه:

فردا اگر بدون تو بايد به سر شود

فرقي نمي‌كند شب من كي سحر شود.

شمعي كه در فراق بسوزد سزاي اوست

بگذار عمر بي‌تو سراپا هدر شود.

رنج فراق هست و اميد وصال نيست

اين «هست و نيست» كاش كه زير و زبر شود.

رازي نهفته در پس حرفي نگفته است

مگذار درد دل كنم و دردسر شود.

اي زخم دلخراش، لب از خون دل ببند!

ديگر قرار نيست كسي باخبر شود.

موسيقي سكوت صدايي شنيدني است

بگذار گفت‌گو به زبان هنر شود.

چشمان‌تر و هراسانش را به چهره‌ي ملتهب فرهاد دوخته بود؛ گويا با نگاهش از آن مرد جوان براي لحظه‌اي طلب آرامش و امنيت مي‌كرد.

تنشي عظيم در كالبد شكنجه ديده‌اش ايجاد شده بود كه باعث مي‌شد تند- تند پلك بزند و نفس هاي خشكي بكشد.

كف دستان عرق كرده‌اش را به دامن دراز و بلندش مي‌ماليد و هر از گاهي گره روسري كهنه‌اش را سفت مي‌كرد.

فروغ، با جثه‌ي كوچكش در مقابل آن همه جفاي نگاشته شده در نگاه سرسخت خانزاده، رمقي براي ايستادن نداشت ولي بالجبار تظاهر به مقاومت مي‌كرد. چرا كه به خوبي مي‌دانست تحت هر شرايطي فرهاد پشتوانه‌ي اوست.

ذهن سرگردان خود را براي فراغ از اوضاع بحراني و حوالي محيط اطرافش به گردش درآورد.

طبق عادت، پوست لبان خشك شده‌اش را كنده و طعم گَس خون را حس كرد. اين واكنش كليشه آميز او بود كه به وقت اضطراب از خود نشان مي‌داد.

دانلود داستان هماي فروغ نما

دانلود رمان آرتيست

نام رمان: آرتيست

نويسنده: مريم عباسقلي

ژانر: عاشقانه

خلاصه:

مچ دستش كه مي‌رفت تا دكمه‌هاي پيراهن مردانه‌اش را باز كند، در دست گرفت.

تبش قلب او را هم به آتش كشيد.

خاصيت گرما، سرد كردن نبود اما گرمايش لرز بر تن دخترك نشاند.

با چشم‌هاي سرخ و صداي گرفته، برخلاف تمام آن مدت، دستور نداد.

التماسش كرد.

نگاه دختر غل و زنجير چشم‌هاي تب دارش شده‌بود.

– برو، خواهش مي‌كنم برو.

چانه‌اش لرزيد.

– تب داري!

پلك بست و آب دهانش را بلعيد كه گلوي چرك كرده‌اش آتش گرفت.

– برو خانوم بازيگر، برو كه جات اين‌جا نيست، برو تو متأهلي!

حقيقت زندگي‌اش در صورتش فرياد مي‌كشيد.

توان از پاهايش رفت و اشك‌هايش چكيد.

زمزمه كرد.

دانلود رمان آرتيست

دانلود دلنوشته آرنگ

(عطيه حسيني)كاربر نودهشتيا

۲۱/۱۲/۹۹

ژانر : عاشقانه و تراژدي

صفحه آرا: _Hadiseh_

طراح جلد: Sheydaw.HD

ويراستار: مائده كريمي

تعداد صفحه:۱۲

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

مقدمه:

هركس درد را به گونه‌اي توصيف مي‌كند.

درد را هر فرد هم مي‌تواند به هزاران گونه براي خود بيان كند.

درد اشكال مختلفي دارد و منشا خيلي چيز‌هاست. درد آرنگي پايان ناپذير است.

عشق و نسيان

مي‌آيند و مي‌گويند فراموش كنيد كسي را كه مدت‌ها شيفته‌ي او بوديد، كسي كه غرور و شعور و تمام داشته و نداشته‌ي خود را براي داشتنش زير تريلي نگاه انسان‌ها خرد كرديد. مگر مي‌شود يك تكه از وجود را به حال خود رها كرد و رفت؟ مگر مي‌شود كرده‌ها را فراموش كرد و رفت؟ ما اين عشق را چون ميوه‌اي در وجودمان روز به روز با آبي از جنس درد پرورش داديم. پيش دردهايي كه خرج رشد اين عشق كرديم شرمنده نمي‌شويم كه سال‌ها آن‌ها را به دوش كشيديم و چاشني عشق خود كرديم و حال با تلنگري بي ارزش از جنس سخن اين‌چنين بي‌ثمر آن پر‌ثمر را رهايش بكنيم و به حال خود بگذاريمش؟ اصلا نمي‌گويند فلاني كه انقدر ادعا داشت و همه‌ي عالم از حالش خبر داشته‌اند بعد از آن همه رسوايي‌هايي كه در منش و رفتارش مي‌شد ديد حال كجا رفته؟ نمي‌شود از روز‌هايي كه خودي در درون خود ديگري را مي‌خورد و درد بر درد افزوده مي‌شد و عشق بزرگ‌تر مي‌شد را ياد نكرد. نمي‌شود ريشه‌ي در جان تنيده‌ي اين ميوه را از وجود كند و در جاده‌ي بي‌احساسي رهايش كرد. تنها كاري كه مي‌توان كرد اين است كه با ترك خساست و خرج دردهايي بيشتر، آن را بزرگ‌تر كنيم. كسي در آن روز‌ها نبود كه درد را كم كند و با وجود خود گل تشنه‌ي احساسات وجودمان را آب بدهد تا كمي بار خرج‌هايمان سبك‌تر شود. حال همان بي‌تفاوت‌ها مي‌آيند و مي‌گويند فراموش كن و برو. اگر من بخواهم فراموش كنم هم قلبم فراموش نمي‌كند. اگر من بخواهم هم عشق بيرون نمي‌رود. اگر من نخواهم هم باز شيفته‌ي يار هستم. هيچ چيز دست ما نبود كه اگر بود از همان روز اول فكري به حال خود مي‌كرديم كه حال ما را به فراموشي نخوانند.

دانلود دلنوشته آرنگ

دانلود رمان پرتگاه ناپيدا

پرتگاه ناپيدا

نويسنده: مليكا ملازاده

ژانر: عاشقانه، غمگين، پليسي

صفحه آرا: Maryam.ph

طراح جلد: _Hadiseh_

ويراستار: مليكا ملازاده

تعداد صفحه:۱۷۴

۹۸ia3.ir

خلاصه

اينجا سرزمين واژه هاى وارونه است : جايى كه گنج،”جنگ”ميشود ،درمان،”نامرد”ميشود قهقهه،”هق هق” ميشود اما دزد همان”دزد”است… درد همان “درد” وگرگ همان “گرگ” . از يه جايي به بعد اونقدر دلت براي آدمي كه بودي تنگ ميشه كه ديگه فرصتي براي دلتنگ شدن واسه آدمايي كه نيستن نداري.

مقدمه:

به سلامتيه اشك هايي كه دستم نمي رسه از اين فاصله پاكشون كنم!

به سلامتي اون نبودن هايي كه بوشون خونه رو پاك كردن!

به سلامتي اون حس هايي كه نميشه به اشتراك گذاشت مگر با خدا!

به سلامتي كسي كه اگه همه باشن و اون نباشه انگاري هيچكس نيست!

به سلامتي خدا كه هميشه پشتمونه و ما پشت بهش!

به سلامتي آن كﻪ ﻣن ﺮﺍ ﻫﻤﺪﻡ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﮐﺮﺩ!

به سلامتي آن كه ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ شد!

به سلامتي آن كه ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﺮﺑﺖ ﺁﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩ!

سلامتي خودم كه مرهم ندارم واسه درد هام!

به سلامتي كسي كه به نبودش عادت كردم ولي

دلم بودنش رو مي خواد!

– اول بذار محاصرش كنيم تبسم.

– بيخيال نيهاد، تو كه مي دوني كار من عاليه.

مي دونست. ناسلامتي من بهترين مامورشون بودم! چون زير دست دوتا از بهترين ها بزرگ شدم و آموزش ديدم. حالا هم گرفتن اين پسر بچه زورگير برام مثل آب خوردن بود. كوچه و پس كوچه هاي پايين شهر خوزستان رو دنبالش مي دويدم.

با يك حركت از فاصله دو متري جلو پريدم و خواستم يقه ش رو از پشت بگيرم كه سريع در رفت. دوباره دنبالش رفتم بايد مي كشيدمش سمت درخت ها؛ اونجا خوراك من بود! سعي كردم خودم رو بكشونم كنارش وقتي ديد دارم بهش نزديك مي شم سمت درخت ها دويد.

همين رو مي خواستم از وسط درخت ها مي دويد ولي ناخودآگاه سرعتش كمتر شده بود دست هايم رو به درختي آويز كردم و جفت پا توي كمرش رفتم. روي زمين افتاد. قبل از اينكه بلند شه خودم رو با زانو انداختم روش و با آرنج به پهلوش زدم.

– آخ جونمي جون گرفتمش!

دانلود رمان پرتگاه ناپيدا 

دانلود رمان به سازم برقص

 

به سازم برقص

(زهرا رمضاني)كاربر نودهشتيا

۲۷/۱۲/۹۹

ژانر : تراژدي و اجتماعي

صفحه آرا: _Hadiseh_

طراح جلد: Sadat.82

ويراستار: Healer2000

تعداد صفحه:۲۱

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

خلاصه:

گاهي زندگي آن جور كه به آن مي‌نگري، خودش را نشان نمي‌دهد. آنقدر زننده و قيرگون است كه دوست داري از آن راحت شوي، ديدن سختي ديگران آنقدر برايت دشوار و معضل است كه حاضري بميري تا عاشقانه هايت در آرامش باشند. كاش گاهي، اين چرخه به ساز آدم هاي خدازده هم برقصد و زندگي آنان را نيز مشعوف كند.

دانلود رمان به سازم برقص

دانلود رمان طعمه توهم

طعمه توهم

(هستي همتي)كاربر نودهشتيا Ara

۱۲/۱۲/۹۹

ژانر : معمايي، تخيلي،فانتزي و ترسناك

صفحه آرا: _Hadiseh_

طراح جلد: F.am

ويراستار: Ara

تعداد صفحه:۸۵

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

خلاصه:

آن هنگام كه درخشندگي‌‌اش به خاموشي مي‌‌گرايد و گرفتاري بُعد دومش را در انبوهي از سايه‌‌ها رقم مي‌‌زند،

گمراهي احاطه‌‌اش مي‌‌كند و توهمات تاريكش در پس باريكه راهي، هدايتش را به سوي غايتِ پيچ و واپيچ

خورده‌‌اش عهده‌‌دار خواهد شد…

مقدمه:

نمي‌‌دانم

يا نمي‌‌فهمم

يا نمي‌‌توانم بفهمم!

شوم‌‌ترين رخدادهاي رقم خورده مرا در بر گرفته‌‌اند

و تلاش‌‌هايم در پي ادراكشان، كشف حقايق پنهانشان آنچنان مرا گيج نموده كه از حضورشان سير گشته‌‌ام و حيران و سر گشته اطرافم را از نظر مي‌‌گذرانم…

لامسه‎‌‌ام ناآشنايي‌‌هاي حضورش را حس مي‌‌كند

و در تقابلش عقلم آشنايي‌‌اش را فرياد مي‌‌زند؛

حضور ناپيدايش همان است كه در كابوس‌‌هايم، سايه‌‌هاي مرگ را به سويم سوق مي‌‌دهد؛

مرگي كه به جسمش توان مي‌‌بخشد و به روانم آزاري از جنس آشوب…

كلاه هودي‌‌ام را از آنجا كه بود پايين‌‌تر كشاندم؛ تا به جايي كه حتي از در معرض ديد قرار نگرفتن بيني‌‌ام هم اطمينان حاصل شد و در حين چشم چرخاندن به اطراف آن دخمه‌‌ي زير زميني كه به اصطلاح «مجموعه خلافكاري» ناميده ميشد، حلقه‌‌ي انگشتانم را به دور ليوان لبريز گشته محكم‌‌تر نمودم تا فشار حرصم را بر روي بند بند انگشتانم وارد نمايم.

با گذر نگاهم از روي هر شخصي كه در تير راسم واقع مي‌‌گشت، پوزخند قرار گرفته بر روي گوشه‌‌ي لبانم پر رنگ‌‌تر شده، جلوه‌‌اي خاص به زير كلاهِ مشكي رنگ ايجاد مي‌‌كرد؛ تا پيش از دو سال گذشته كه گذرم حتي به چندين خيابان بالاتر از چنين مكان‌‌هاي آلوده‌‌اي نمي‌‌خورد، افرادي را كه اخيراً خود در ميانشان لول مي‌‌خورم را همچون ساير اعضاي نزديكانم كه اشخاصي شسته و رفته بودند، احمق و گاهي رواني مي‌‌پنداشتم كه گويا عقلشان تاب برداشته است؛

دانلود رمان طعمه توهم

دانلود داستان چنگار

چنگار

( فاطيما گرجي)كاربر نودهشتيا

۲۹/۱۲/۹۹

ژانر : عاشقانه و اجتماعي و تراژدي

صفحه آرا: _Hadiseh_

طراح جلد: Roar

ويراستار: مثل پري

تعداد صفحه:۲۱

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

خلاصه:

درد كشيد و چه كسي دركش كرد جز درك كشيدگان و مرهم غم هايش؟

خواست سفت و محكم بايستد

مقاومت كرد تا بماند

با سختي هاي بيماري اش دست و پنجه نرم كرد تا آخر چه شود؟

چه برسرش آيد؟ به كجا برسد؟

پ.ن:

خرچنگ را مي نامند و به بتازي سرطان مي گويند.

بر روي صندلي پلاستيكي مطب نشسته و از درد غير قابل وصفي كه به تمام بدنش نفوذ كرده بود به خودش مي پيچيد.

همه چيز براي او غير قابل تحمل بود حتي صداي افرادي كه در آن مطب بودند.

نفهميد چقدر منتظر ماند كه بالاخره بعد از چند ساعتي معطل شدن نوبت او شده بود؛ منشي آنجا مريم را صدا زد كه به اتاق دكتر برود.

مريم از جايش بلند شد و به تبعيت از آن دختر جوان به سمت اتاق دكتر حركت كرد.

دكتر مريم را به صندلي چوبي جلو رويش دعوت كرد و او بدون معطل كردن، با قامت كوتاهش رفت و آنجا نشست.

از درد زياد چهره‌ي او رنگ به رخسار نداشت.

دكتر با ديدن حال مريم دلش كباب شده بود، او دلش نمي‌خواست كه اين خبر بد را به او بدهد، ولي نمي‌توانست از بيماري وخيم‌اش نگويد، مريم از درد شديد اشك در چشمان عسلي‌اش جمع شده بود و به خود مي‌پيچيد، ديگر نمي‌توانست چنين شرايطي را تحمل كند با صداي بلندي كه همراه با گريه بود غريد:

– خانم دكتر من چه مرگمه؟! ها؟!

– عزيزم آروم باش الان بهت مي… ميگم.

بار ديگر اشك از چشمانش چكيد و بلافاصله گفت:

– خانم دكتر دارم از درد مي‌ميرم خواهش مي‌كنم بگين!

– عز… عزيزم… متأسفانه شما بيماري قبليتون دوباره برگشته!

مريم از شنيدن حرف دكتر براي چند دقيقه‌اي از حال رفت و فقط به نقطه‌ي نامعلومي خيره شده بود و حرف دكتر در گوشش اكو مي‌شد…

دانلود داستان چنگار 

دانلود داستان به طراوت دريا

به طراوت دريا

(نرگس نظريت و مبينا حاج سعيد)كاربر نودهشتيا

۱۴/۰۱/۱۴۰۰

ژانر : رمانتيك

صفحه آرا: -Hadiseh-

طراح جلد: -Hadiseh-

ويراستار: نرگس نظريت و مبينا حاج سعيد

تعداد صفحه: ۳۷

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

خلاصه:

اين داستان، زندگي دختري را روايت مي‌كند كه سرنوشت، زندگي او را چون دريايي پر‌تلاطم و طوفاني دگرگون كرد.

دختري كه عشق، سبب مي‌شود تا از بزرگ‌ترين خواسته اربابيتش دست بردارد و قيد آن را بزند.

وَ اما دو برادر، كه ظاهرشان يكسان اما سيرتشان متفاوت و به دور از يكديگر است.

وَ به راستي، تقدير با آنها چه مي‌كند؟! آيا توان دخترك به طوفان هاي درياي زندگي‌اش مي‌رسد؟

دانلود داستان به طراوت دريا