دانلود داستان چنگار

معرفي رمان هاي نودهشتيا

دانلود داستان چنگار

چنگار

( فاطيما گرجي)كاربر نودهشتيا

۲۹/۱۲/۹۹

ژانر : عاشقانه و اجتماعي و تراژدي

صفحه آرا: _Hadiseh_

طراح جلد: Roar

ويراستار: مثل پري

تعداد صفحه:۲۱

تهيه شده در انجمن نودهشتيا

WWW.98IA3.IR

خلاصه:

درد كشيد و چه كسي دركش كرد جز درك كشيدگان و مرهم غم هايش؟

خواست سفت و محكم بايستد

مقاومت كرد تا بماند

با سختي هاي بيماري اش دست و پنجه نرم كرد تا آخر چه شود؟

چه برسرش آيد؟ به كجا برسد؟

پ.ن:

خرچنگ را مي نامند و به بتازي سرطان مي گويند.

بر روي صندلي پلاستيكي مطب نشسته و از درد غير قابل وصفي كه به تمام بدنش نفوذ كرده بود به خودش مي پيچيد.

همه چيز براي او غير قابل تحمل بود حتي صداي افرادي كه در آن مطب بودند.

نفهميد چقدر منتظر ماند كه بالاخره بعد از چند ساعتي معطل شدن نوبت او شده بود؛ منشي آنجا مريم را صدا زد كه به اتاق دكتر برود.

مريم از جايش بلند شد و به تبعيت از آن دختر جوان به سمت اتاق دكتر حركت كرد.

دكتر مريم را به صندلي چوبي جلو رويش دعوت كرد و او بدون معطل كردن، با قامت كوتاهش رفت و آنجا نشست.

از درد زياد چهره‌ي او رنگ به رخسار نداشت.

دكتر با ديدن حال مريم دلش كباب شده بود، او دلش نمي‌خواست كه اين خبر بد را به او بدهد، ولي نمي‌توانست از بيماري وخيم‌اش نگويد، مريم از درد شديد اشك در چشمان عسلي‌اش جمع شده بود و به خود مي‌پيچيد، ديگر نمي‌توانست چنين شرايطي را تحمل كند با صداي بلندي كه همراه با گريه بود غريد:

– خانم دكتر من چه مرگمه؟! ها؟!

– عزيزم آروم باش الان بهت مي… ميگم.

بار ديگر اشك از چشمانش چكيد و بلافاصله گفت:

– خانم دكتر دارم از درد مي‌ميرم خواهش مي‌كنم بگين!

– عز… عزيزم… متأسفانه شما بيماري قبليتون دوباره برگشته!

مريم از شنيدن حرف دكتر براي چند دقيقه‌اي از حال رفت و فقط به نقطه‌ي نامعلومي خيره شده بود و حرف دكتر در گوشش اكو مي‌شد…

دانلود داستان چنگار 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.