نام رمان: آرتيست
نويسنده: مريم عباسقلي
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
مچ دستش كه ميرفت تا دكمههاي پيراهن مردانهاش را باز كند، در دست گرفت.
تبش قلب او را هم به آتش كشيد.
خاصيت گرما، سرد كردن نبود اما گرمايش لرز بر تن دخترك نشاند.
با چشمهاي سرخ و صداي گرفته، برخلاف تمام آن مدت، دستور نداد.
التماسش كرد.
نگاه دختر غل و زنجير چشمهاي تب دارش شدهبود.
– برو، خواهش ميكنم برو.
چانهاش لرزيد.
– تب داري!
پلك بست و آب دهانش را بلعيد كه گلوي چرك كردهاش آتش گرفت.
– برو خانوم بازيگر، برو كه جات اينجا نيست، برو تو متأهلي!
حقيقت زندگياش در صورتش فرياد ميكشيد.
توان از پاهايش رفت و اشكهايش چكيد.
زمزمه كرد.
- سه شنبه ۱۷ فروردین ۰۰ | ۰۹:۳۳
- ۶ بازديد
- ۰ نظر