پرتگاه ناپيدا
نويسنده: مليكا ملازاده
ژانر: عاشقانه، غمگين، پليسي
صفحه آرا: Maryam.ph
طراح جلد: _Hadiseh_
ويراستار: مليكا ملازاده
تعداد صفحه:۱۷۴
۹۸ia3.ir
خلاصه
اينجا سرزمين واژه هاى وارونه است : جايى كه گنج،”جنگ”ميشود ،درمان،”نامرد”ميشود قهقهه،”هق هق” ميشود اما دزد همان”دزد”است… درد همان “درد” وگرگ همان “گرگ” . از يه جايي به بعد اونقدر دلت براي آدمي كه بودي تنگ ميشه كه ديگه فرصتي براي دلتنگ شدن واسه آدمايي كه نيستن نداري.
مقدمه:
به سلامتيه اشك هايي كه دستم نمي رسه از اين فاصله پاكشون كنم!
به سلامتي اون نبودن هايي كه بوشون خونه رو پاك كردن!
به سلامتي اون حس هايي كه نميشه به اشتراك گذاشت مگر با خدا!
به سلامتي كسي كه اگه همه باشن و اون نباشه انگاري هيچكس نيست!
به سلامتي خدا كه هميشه پشتمونه و ما پشت بهش!
به سلامتي آن كﻪ ﻣن ﺮﺍ ﻫﻤﺪﻡ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﮐﺮﺩ!
به سلامتي آن كه ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ شد!
به سلامتي آن كه ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﺮﺑﺖ ﺁﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩ!
سلامتي خودم كه مرهم ندارم واسه درد هام!
به سلامتي كسي كه به نبودش عادت كردم ولي
دلم بودنش رو مي خواد!
– اول بذار محاصرش كنيم تبسم.
– بيخيال نيهاد، تو كه مي دوني كار من عاليه.
مي دونست. ناسلامتي من بهترين مامورشون بودم! چون زير دست دوتا از بهترين ها بزرگ شدم و آموزش ديدم. حالا هم گرفتن اين پسر بچه زورگير برام مثل آب خوردن بود. كوچه و پس كوچه هاي پايين شهر خوزستان رو دنبالش مي دويدم.
با يك حركت از فاصله دو متري جلو پريدم و خواستم يقه ش رو از پشت بگيرم كه سريع در رفت. دوباره دنبالش رفتم بايد مي كشيدمش سمت درخت ها؛ اونجا خوراك من بود! سعي كردم خودم رو بكشونم كنارش وقتي ديد دارم بهش نزديك مي شم سمت درخت ها دويد.
همين رو مي خواستم از وسط درخت ها مي دويد ولي ناخودآگاه سرعتش كمتر شده بود دست هايم رو به درختي آويز كردم و جفت پا توي كمرش رفتم. روي زمين افتاد. قبل از اينكه بلند شه خودم رو با زانو انداختم روش و با آرنج به پهلوش زدم.
– آخ جونمي جون گرفتمش!
- سه شنبه ۱۷ فروردین ۰۰ | ۰۸:۵۹
- ۶ بازديد
- ۰ نظر