«رمان سونات مَهتآب»
به قلم: هستي غفوري "نَوازِش"
ژانر: عاشقانه، اجتماعي، تراژدي
ساعات پارتگذاري: نامعلوم
هدف از نوشتن:
اگر از همين ابتدا بنا را به صداقت بگذاريم، "سوناتِمَهتاب" تنها و تنها در اولين نگاه براي من، تجربهاي براي محك زدنِ تواناييها و دانستههام بود. باشد كه بعدها، پلي شد براي بيان حرفها و احساساتي كه لبها از گفتنشان عاجز، و چشمهام از نشان دادنشان ميپرهيختند.
خلاصه:
همچو نقطه آخر خط، در آخرين فصل غزلواره كلاويهها، انگارِ آخرين تابستان برفي در زادروز شكوفههاي سرمازده، و همانند قطره اشك روي گونهات، و ترانهاي كه با دستهاي تو نوشته شده و ياد نجواي بيپژواكِ "سونات مهتاب"ي كه مصادف با فرود آخرين قطره باران، در دل تاريخي كه دخترك رقصان گوي نقرهاي ديگر نرقصيد؛ نواخته شد.
نتهاي روايتي خموش، و آهنگ قلبهاي بازيگوشي كه نازوارانه فاصله را به ميان انداخته و تيزي زمان نيز پيوند رو به گسستشان را از بين نبرد. حال، دختر خموش گوي نقرهاي دوباره خواهد رقصيد؟
مقدمه:
زندگي من و تو، چون عمر كوتاه شبنمها،
وصال ناممكن خطوط راهآهن،
و رَستار خيالي پرنده از قفس،
دردآور، و كوتاه بود.
حالا "ما" چون گلي پژمرده در بلور
به انتظار بهار، همچو دو "غريبه" در خيابان،
با آهنگي آشنا، خاطراتي شيرين،
و نگاهي كه درد و دلتنگيمان را،
پشت پردهاي از غرور،
به انتظار يكديگر فرياد ميزنيم.
- یکشنبه ۲۷ تیر ۰۰ | ۱۸:۴۷
- ۱۴ بازديد
- ۰ نظر