تدريس دلبري
(هانيه رمضاني،غزاله اميري و ستايش روزگرد) كاربران نودهشتيا
۰۹/۰۱/۱۴۰۰
ژانر : عاشقانه و طنز
صفحه آرا: _Hadiseh_
طراح جلد: Yara
ويراستار: هانيه رمضاني(Ramezani_H)
تعداد صفحه:۴۶
تهيه شده در انجمن نودهشتيا
WWW.98IA3.IR
مقدمه:
رفتم به كنار دلبرم با شادي
گفتا كه چه خوب ياد من افتادي!
گفتم صنما تو عشق را استادي!
گفتا پَ نه پَ تو ياد من ميدادي!
با حرص رو تختم نشستم. اين هم از اين يكي، رفت و پشت سرش رو هم نگاه نكرد! ملت هم خواستگار دارند ما هم خواستگار داريم. مثلا اومدم ناز كنمها! اصلا ناز كردن به ما نيومده. تا حالا ده تا خواستگار اومده ولي رفته و ديگه پيداش نشده! يكي نيست بهشون بگه تو كه بگير نيستي پس از اول چرا اومدي؟
شالم رو از سرم برداشتم و رو تخت دراز كشيدم. چند دقيقهاي گذشت ولي خوابم نبرد. اين هم از خواب من، مثل خواستگارهام ميان ولي نميبرند! قد قد قد قد! به پهلو راست چرخيدم و بدون اين كه چشمهام رو باز كنم زير لب گفتم:
– اي درد! اي مرض! خب لعنتي ميخواي تخم بذاري بذار ديگه، براي چي ما رو از خواب بلند ميكني؟
قد-قد-قد-قد! با حرص چشمهام رو باز كردم و به اين طرف و اون طرف نگاه كردم. خاك تو مخ نداشتت دلبر! ننه تو از كي تا حالا تخم داشت كه مرغ داشته باشه؟ ها؟! اشتباهي شد! ننه تو از كي تا حالا مرغ داشت كه تخم بذاره؟ اين صداي زنگ گوشيته! آهي از خنگي خودم كشيدم و بلند شدم. بعد كارهاي مربوطه در اتاق فكر كه خدا رحمتش كنه كسي رو كه اختراعش كرده، موهام رو شونه زدم و سريع مانتو و شلوار زرشكي رنگم رو كه روپوش مدرسهام بود تنم كردم و آخر سر هم مقنعه مشكيام رو چپوندم سرم و از خونه بيرون زدم.
- سه شنبه ۱۷ فروردین ۰۰ | ۰۹:۴۲
- ۸ بازديد
- ۰ نظر