نودهشتيا

معرفي رمان هاي نودهشتيا

دانلود رمان نجات دهنده نودهشتيا

 نام رمان: نجات دهنده  

نام نويسنده: زهرا رمضاني 

ژانر: عاشقانه، جنايي، معمايي

ساعت پارت گذاري: هر روز هفته يك پارت

خلاصه:

بي‌خبر از آينده پيش مي‌روم كه ناگهان دست‌خوش اتفاقاتي قرار مي‌گيرم كه شيرين تر از هر تلخي است. به كساني اعتماد مي‌كنم كه يك روز وابسته‌شان مي‌شوم؛ خاطراتي را از ياد برده‌ام كه گريبان گيرم مي‌شود. براي رهايي مي‌جنگم؛ براي آزادي تقلا مي‌كنم. در اين بين عشق دامانم را چنگ مي‌زند. حال چه مي‌شود؟ از اين زندان منفور نجات پيدا مي‌كنم؟


"مقدمه"

آهاي غريبه!

كنارم بمان.

من در اين دنيا تنها تو را دارم.

آهاي غريبه!

مداد رنگي اين زندگي سياه و بي رنگم باش.

آهاي غريبه!

قهقهه لب هاي بي روحم باش، آرامش خواب‌هاي متلاطم و پر آشوبم باش.

آهاي غريبه!

آب باش بر آتش درونم، آرامِ دل دردمندم باش.

آهاي غريبه!

قلمِ كاغذ سفيد و كهنه‌ام باش.

باش و باش و ببين با بودنت؛ اين من، چگونه تغيير مي‌كند. 

***

دانلود رمان نجات دهنده

دانلود داستان باليده مابين آل‌ها

نام داستان: باليده مابين آل‌ها

نام نويسنده: سانديس

ژانر: تخيلي/فانتزي

هدف: به چالش كشيدن خودم

خلاصه:

درست زماني كه هزاران سال پيش، امروز بود و آل ها در جايي نزديك به انسانيان مي‌زيستند اين داستان پديد آمد. در امروزِ آن ديروز، فردي از آن دسته به قصد منافع قبيله‌‌ي خويش دست به نابود ساختن مادر و ربودن نوزادش برد. كودك در ميان آن ها باليد و چون آن ها تبديل به زائو ترسان گشت ليكن…


مقدمه:

بيني گِلي‌اش را ماليد و در آيينه خيره‌ي چشمان آتيشينش گشت.
دستان چروكيده و زمختش را در موهاي ژوليده و نامرتبش فرو برد. لبخندي شيطاني بر لب نشاند و با اين كار دندان هاي آهنينش را به نمايش گذاشت.
نگاه از چشمانش گرفت و به نيش هاي جلو آمده‌اش كه او را چون گراز مي‌ساختند دوخت.
در حالي كه محو خود شده بود، صداي خش دارش را از گلويش خارج كرد.
- من با اين همه زيبايي تك آل اصلي اين جهانم كه نوزادان مي‌بايست متعلق به او باشند.


دانلود داستان باليده مابين آل ها

دانلود دلنوشته دلبرانه واژگون

نام كتاب: دلبرانه واژگون
نويسنده: دختر تابستان كاربر نودهشتيا
ژانر : عاشقانه
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمي نسب
طراح جلد: _Hadiseh_
ويراستار:
تعداد صفحه:۲۲
تهيه شده در انجمن نودهشتيا

 

مقدمه:
چندوقتي است
گريه‌هايم، براي عروسكي كه سينه‌اش شكافت و فواره خون پنبه‌اي بيرون زد!
چند وقتي است خنده و ذوق‌هايم به سبب آبنبات خوشمزه‌ي پدربزرگ نيست.
چند وقتي است كه ديگر چيزي سرجايش نيست؛
كودك و كوچك بوديم
اما دنيامان به وسعت درياهاي پهناور عظمت داشت!
كودكي رفته و به جواني رسيده‌ است!
آنگاه كه بار مشكلات زندگي، كم‌كم روي كمرت سنگيني مي‌كند…

پيشنهاد ما
رمان تلألو ماه | نرگس شريف كاربر انجمن نودهشتيا
رمان تاجور قمر | zhr_banooكاربر نود و هشتيا

# بي همتاي بي پايان
برگ‌هاي دفتر زندگي‌ام را ورق ميزنم، دفتري كه حكايت بودنت را مي‌دهد.
دفتري كه يك سوم آن، تو بودي و من… شايد كه نه، حتما عاشقي بيش نبودم!
چه قدر قشنگ بود يك سوم اول آن دفتري كه با تو، خنده مهمان نا خوانده لب‌هايم ميشد اما چراي خنده‌هاي را نمي‌دانم.
تو عاشق شدي يا من سرد شدم، تو بي معرفت شدي يا من…
معشوقه‌ي بدي بودم؟! نمي‌دانم!
هر چه كه بود در دو سوم بقيه‌ي اين دفتر، تو نبودي؛ من بودم و كوله باري از سختي‌ها! من بودم و تنهايي، من بودم و بي كسي و تو از مني كه عاشقت بودم بي خبر بودي.
يادت مي آيد چه شيرين ادعاي عاشقي مي‌كردي؟ من كه هرگز فراموش نمي‌كنم، مگر مي‌شود آن ادعاي شيرين را فراموش كرد؟! شايد تو فراموش كردي كه رفتي و پشت سرت را هم نگاهي ننداختي، برو عشق جانانم، برو!
با خيال راحت برو.
خط به خط به آخر اين دفتر نزديك‌تر مي‌شوم و سطر به سطر از تو و خاطراتت و يادت فاصله مي‌گيرم.
اين ورق‌هاي آخر چه قدر به آرامي مي‌گذرد، گويي قصد مرگم را كرده‌اند، مرگي كه بي شباهت به مرگ تدريجي نيست.
شايد كه نه، حتما به آخر اين دفتر رسيده‌ام ولي حكايت عشق من هنوز باقيست، حكايت بي معرفتي تو هم باقيست، حكايت رفيق نيمه راه بودنت هم هنوز تازگي دارد…
اين حكايت، حكايت لحظه‌ي دلتنگي، لحظه بي تو گذركردن است…
اما حالا با دلي شكسته مي‌توانم بگويم؛ دفتر زندگي من به پايان رسيده اما حكايت اين دل و دلدار هنوز هم باقيست…

دانلود دلنوشته دلبرانه واژگون

دانلود رمان دارم دير مي‌شوم نودهشتيا

دارم دير مي‌شوم
هانيه پروين(هاني پري) كاربر نودهشتيا
ژانر : عاشقانه_ اجتماعي_ تراژدي
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمي نسب
طراح جلد: sheydaw_hd
تعداد صفحه:۹۱
تهيه شده در انجمن نودهشتيا

 

خلاصه:
قاصدك وارانه گِرد جاده مي‌گردد و مي‌گردد و او را هيچ منتظري نيست. رنگ دل‌باختگي، طاقتش را بريده و اين دل، دلداري ندارد. لبخندي كه به چشم‌اش چنگ مي‌زند، به قلبش ريشخند مي‌زند! تصوير زناني كه دوشادوش مردش مي‌رقصند، شيشه قلبش را نشانه مي‌گيرد! نگاه مرد روي ليلي‌زاد و دستانش به روي ديگري مي‌لغزد… .

پيشنهاد ما
رمان شمع سوخته | معصومهE كاربر انجمن نودهشتيا
رمان سخاوت ماندگار | ف.افتخاري كاربر انجمن نودهشتيا


مقدمه
امواج تار به تار موهايم را آرام كرده‌ام؛ تو بيا و در آن پاروزني كن. لبخندم را قاب كرده‌ام، تو بيا و آن را از دوباره نقاشي كن. چشمانم را حكم داده‌ام، جز “تو” براي هيچي توفان نمي‌شوند؛ تو بيا و پاي آن‌ها را مُـهر كن… مُهر كن آن‌ها را با غنچه داغ لبانت! بازوانم زِ قيد آستين‌ها رها شده‌اند. تو بيا و طراحي كن به روي سپيـدترين كاغذ دنيا! تو بيا و ميهمان‌شان كن به طرحي، به طرحي با قلم سرانگشتانت. قلبم را خانه تكاني كرده‌ام از جز “تو”. تو بيا و در آن فرمانروايي كن. اصلاً تو بيا و در جنگل موهايم يا درياي چشمانم، كوير لبانم و يا دشت دستانم… تو بيا و سلطان باش بر تمام من!
وقتي نيستي ز خودم سير مي‌شوم
مثل غروب جمعه دلگير مي‌شوم
هر روز يك خرابه به دوشم كشيده است
هر شب به ذوقِ دست تو تعمير مي‌شوم
مردِ غريبه ‌ا‌ي‌ست كه از خويش مي‌رَمد
وقتي به ذهنِ آينه تصوير مي‌شوم
ديوانه – گيج – عاشق – حواس‌پرت
اين‌طور پيشِ جامعه تعبير مي‌شوم
از يك غرورِ محض به اشباع مي‌رسم
وقتي به جُرم عشق تو تحقير مي‌شوم
يخ بست سينه‌ام – كمكم كن اي آفتاب
دارم در انتظار تو تبخير مي‌شوم
اي بي هراس – تكيه به فردا نكن كه من
كم كم براي ديدن تو دير مي‌شوم.

***

چشمانش از تكه‌هاي پاره پاره شده دامن اسكاتلندي محبوب‌اش كه در گوشه به گوشه‌ي اتاق خودنمايي مي‌كرد، به روي عقربه‌هاي ساعتِ كج شده روي ديوار كشيده شد. پلك‌هايش را محكم به روي زشتي و زيبايي‌هاي دنيايش فشرد و دستش را مالش‌گونه به روي ناحيه مورد هجوم درد، به گردش درآورد. به ملحفه چنگ انداخت كه رنگش از سفيدي به سرخي نجسي مايل گشته بود و تن رنجورش را از تخت دو نفره‌شان جدا كرد.
احساس حقارت از قدم برداشتن، نفس كشيدن و سرِ افتان‌اش پيدا بود.


دانلود رمان دارم دير مي‌شوم

دانلود داستان سيل رصين نودهشتيا

نام كتاب: سيل رصين
نويسنده: .roshana كاربر نودهشتيا
ژانر : تراژدي، اجتماعي، عاشقانه
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمي نسب
ويراستار:moonlike
طراح جلد: _Hadiseh_
تعداد صفحه: ۱۵
تهيه شده در انجمن نودهشتيا

 

خلاصه:
قلب هايي كه در غبار عزا گرفتار شدند،
پيكر هايي كه پيشكِش خاك شدند،
همه و همه، نمايان گر افرادي‌ است كه روزي فكرش را نمي‌كردند سيلي رصين مهمان‌ ناخوانده‌ي شهرشان شود.
شهري غبار گرفته را مي‌تواني تجسم كني؟
قلبِ پدر و مادر هاي پيشكش شدگان را چطور؟
گاه، بايد چشم بصيرت داشت براي ديدن حقايق عظيمِ تعيش!

پيشنهاد ما
رمان در آرزوي مدل |مليكا ملازاده كاربر انجمن نودهشتيا
رمان آفند درد | masoo كاربر انجمن نودهشتيا

مقدمه:
شهرم را آب برد!
آن بي رحم حتي به طفل رحم‌ نكرد
طفلم را خاك خورد!
عيد امسال، تلخ ترين شيريني را عيدي گرفتيم
ماهي در تنگ بلورش مرد!
سيلاب آمد و شادي را شُست
سياه پوش شدند ، آذري و شمالي و كُرد!
#roshana


باران خنجر كشيد، بر جانم زد
شلاق، روزگار عريانم‌ زد
وقتي كه شكست بغض طوفاني ابر،
سيل آمد و آتش به مازندرانم زد!
(علي سيليميان)
گيريم نسيم يا كه طوفاني باشي
گيريم كه شعله يا گلستاني باشي
ما شهره به مهمان نوازي هستيم
حتي اگر اي سيل! تو مهمان ما باشي
(ميلاد عرفان پور)

با لبخندي كوتاه، نگاهي كاوش گرانه به بازار انداخت و نفس تازه اي گرفت؛ بوي عيد مي‌آمد. چقدر بهار را دوست داشت! دكان داران، اجناس جديد آورده بودند و بازار لبريز بود از انبوهِ هفت سين و ماهي و سبزه هايي با ربان هاي رنگارنگ. مانتو ها و لباس هاي مُدِ سال جديد به او چشمك مي‌زدند و وادارش مي‌كردند تا به سمتشان برود.
– الو! سلام عمه جون، خوبي؟
با صداي آپامه، از عالم شيرينش خارج شد و به صداي مسخره‌ي آپامه گوش سپرد.
– آره بابا، مجبور شديم بيايم داخلِ يه پاساژ، بارون خيلي شديد شده.
– …
– باشه فدات‌ شم، زود برمي‌گرديم، خداحافظ.
بدونِ هيچ حرفي، دستِ آپامه را كشيد و به سمت دكانِ لوازمِ سفره‌ي هفت سين، كشاند
– آي! كندي اش‌. به خدا اين دسته، نه كشِ شلوارت!
كلافه از حرف هاي بي سر و ته آپامه، گفت:
– آپامه! همچين مي‌كوبم تو دهنت …
با برخوردش به زني ميانسال، حرف در دهانش ماسيد و عصبي گفت:
– حواست كجاست خانم؟
پيرزن فرتوت، از دختر عصبيِ مقابلش، معذرت خواهي كرد و از كنارش گذشت.
آپامه خواست چيزي بگويد كه باز هم توسط پاليز كشيده شد و نتوانست به او تشر بزند.



دانلود داستان سيل رصين

دانلود رمان گالا نودهشتيا

نام كتاب: گالا
نويسنده: Q.S.Gala كاربر نودهشتيا
مترجم: F.asgari110 و Q.S.Gala
ژانر: عاشقانه، تخيلي
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمي نسب
طراح جلد: Fa.m
تعداد صفحه: ۶۵
تهيه شده در انجمن نودهشتيا 

Summery:
Gala a warrior girl that because of her special ability lost hee parents and her grandfather and for save her aunt, she hid her love and killed her feelings and…

خلاصه:
گالا دختري مبارز كه بخاطر توانايي خاصش پدر و مادرش و همچنين پدر بزرگشو از دست داد و براي نجات عمه اش حاظر شد كه عشق شو نسبت بهش مخفي و احساساتش رو ميكشه كنه براي هميشه و… .

پيشنهاد ما
رمان چرا بيداري؟ | مليكا ملازاده كاربر انجمن نودهشتيا
رمان مزاج ماليخوليايي | Fatemeh_p كاربر انجمن نودهشتيا

Long long time ago Northlands was a powerful country before King Adler’s death.
در زمانهاي خيلي خيلي دور، سرزمين هاي شمالي قبل از مرگ پادشاه آدلر،كشوري قدرتمند بود.

After him, his daughter became queen to rule over the kingdom. I know, I know you’re asking he didn’t have any son? ; yes, he did.

پس از او،دخترش براي پادشاهي آن سرزمين، ملكه شد. ميدانم، ميدانم الان ميپرسيد كه آيا اوهيچ پسري نداشت؟

His name was Edward and his wife was Amelia. They had a daughter and named her Gala.

نام او ِادوارد و نام همسرش ِامليا بود. آن دو يك دختر به نام گالا داشتند.

Edward and Amelia were killed by Jack, a person who wanted Gala for him self. But her parents and King Adler didn’t let him to reach her; therefore he killed them.

ادوارد و امليا توسط جك، شخصي كه گالا را براي خودش ميخواست كشته شدند. ولي والدينش و پادشاه آدلر به او اجازه ندادند به گالا دست پيدا كند؛ بنابراين آنها را كشت.

I’m sure that you ask me why Jack, The King of Southlands, wanted her?

مطمئن هستم كه ميپرسيد چرا جك، پادشاه سرزمينهاي جنوبي ان دختر را ميخواست؟

Because Gala was a big and smart politician also she was the best woman warrior and one of the greatest generals in bothkingdoms ( North and South lands) at a really young age.

زيرا گالا يك سياستمدار باهوش و بزرگ بود و همچنين بهترين زن جنگجو و يكي از بهترين ژنرال‌ها در هر دو سرزمين (شمالي و جنوبي) در سن خيلي كمي بود.

Gala swore to protect Northlands and royal family ; But one day four groups tried to destroy the Northlands.

گالا سوگند خورده بود كه از سرزمين هاي شمالي و خانواده‌ي سلطنتي محافظت كند؛ اما يك روز…
چهار گروه تلاش كردند سرزمين هاي شمالي را نابود كنند.

She thought too much about it, finally she found two ways:


دانلود رمان گالا

دانلود داستان گيشان نودهشتيا

????نام داستان: گيشان

????نام نويسنده: سحر راد

????ژانر: تراژدي، اجتماعي

????خلاصه: دانش آموز جديدي به دبيرستان دخترانه‌ي ابجد مي پيوندد كه از نظر بقيه رفتارهاي او بسيار مرموز است. پرشان كه در زندگيِ بسيار دردناكي دسته و پنجه نرم مي كند، دچار بحران احساسي شده و گرفتار جنوني ميشود كه ممنونه است. عشقي ممنوعه با دختركي به نام گيسو گريبانش را مي گيرد كه اين حسش نسبت به او مي تواند خانمان سوز باشد... عاقبت پرشان و گيسو در پي اين عشق چه خواهد شد؟

 

????گيشان: تركيبي از اسامي پرشان و گيسو (نام دهي در دهستان سياهو بندرعباس)????

 

پ.ن: اين داستان اختلالات احساسي كه ممكن است در دوران نوجواني ايجاد شود را به تصوير مي كشد. خيلي از ماها دچار چنين مشكلاتي شده ايم و در واقع موضوع داستان برگرفته از برخي حقايق جامعه و عواقب تلخ آن مي باشد.


دانلود داستان گيشان

دانلود رمان تشنج نودهشتيا

نام رمان: تشنج
نام نويسنده: عطيه حسيني

ژانر: تراژدي_ معمايي_ اجتماعي
هدف: خالي
زمان پارت‌گذاري: نامعلوم

خلاصه: زني محكوم به سنگسار مي‌شود. همان زماني كه قلبش چون ماهيِ از آب پريده در سينه‌اش جَست و خيز مي‌كند، همان زماني كه گلويش از خوف خشكيده است و نَفَسش براي دخول و خروج تضرع مي‌كند، به سمت گودال كشيده مي‌شود. دخترانش، شاهد آخرين آبي اند كه او نوش مي‌كند؛ پسرش، آن واله‌ي سينه سوخته، كلوخ و سنگ در دست مي‌گيرد تا نفس‌بُر مادرش شود و همسرش، شايد او بيش از حد متحمل زجر شده كه رحم را به بي‌رحمي مي‌فروشد و فواره‌‌ي خشم از چشمانش زبانه مي‌كشد! سرگذشت چگونه گذشت كه جوهر قلم زندگي زن، در اين نقطه از صفحه خشكيد؟ جوهر هفت رنگ دفترچه‌ي حيات سايرين، قرار است چه چيزي را بِنِگارد و چگونه بي‌نم و خاموش شود؟

مقدمه:

• ماه با بغض و اشكي ناتمام، رو به يزدان، پشت كوهِ بي‌نشان، نور را فرياد زد!
• قاضي شهر، آن ستودنده‌ي قِسط آدمان، سر در گريبان، بي‌امان، نيمه‌شب حُكم را اطلاق كرد!

~ آفتاب زَرفشان، آن فروغ بي‌نشان، برقي از جهل و سفاهت پخش كرد!
~ خاك گنگ و بي‌زبان، آن حقيرِ نَرمه و بوته‌فشان، نقشي از گودال در حريمش باش كرد!

• زن، آن خَليقِ مهربان، آن ظريف‌اندامِ رويان در زمان، تُنگِ آب سفره‌ي گودال شد!
• سنگ، آن شقي و سُفله‌جان، آن جسيمِ شوك‌نشان، زينتي بر چهره‌ي رعنا‌ي آن ريماه شد!

"از عُط"


دانلود رمان تشنج

دانلود رمان شيرين مثل حبه قند نودهشتيا

نام كتاب: شيرين مثل حبه قند
نويسنده:Mansim5342 كاربر نودهشتيا
ژانر: عاشقانه، اجتماعي

صبح با صداي خانم جون از خواب بيدار شدم. باز هم اين سردرد و بي‌حوصلگي كلافه‌ام كرده، نمي‌دونم چرا وقتي مي‌دونم كه بدن من به دود و دم نمي‌سازه، چرا تو دورهمي هاي بچه ها مي‌مونم كه بعدش بخوام اين سردرد ها رو داشته باشم!

 

پيشنهاد ما
رمان نجات دهنده | زهرا رمضاني كاربر انجمن نودهشتيا
سالوادور | mehrang كاربر انجمن نودهشتيا

مثلاً اومديم تا توي اين لوكيشن بكر، شات هاي آخر فيلم رو بگيريم. كارگردان و تهيه‌كننده و همه گروه فيلمبرداري هم كلافه هستند. با صداي غرغر خانم جون از اتاق بيرون رفتم كه با پيمان روبه رو شدم.
پيمان، دوست صميمي و يار غار منه كه در تمامي شرايط زندگيم، هميشه هم يار و همراهم بوده و هيچوقت هم پشتم رو خالي نكرده. رو به خانم جون صبح به خيري گفتم كه ديدم، اخم هاش توي همه و با غرغر ميگه:
– مثلاً من رو آوردي اين‌جا كه تنها نباشم هم وقتي كارت تموم شد بيايي و يه سر من و ببري بيرون و بگردوني. حالا اين كار ها رو كه نمي‌كني هيچ، شب ها هم خسته و كلافه و بي‌حوصله ميايي، صبح‌هاهم وضعيتت بدتر از شبته! آخه پسر جون تا كي مي‌خواي به اين وضعيت ادامه بدي؟! مگه منه پيرزن تا كي هستم كه بتونم كارهاي تو رو رتق و فتق كنم؟ مادر، منم آرزو دارم تا سروسامون گرفتن تو رو ببينم؛ زن و بچه هاتو ببينم. تا بوده خودت رو اسير من و اون خدا بيامرز پدرت كردي؛ خواهر و برادرت رو سر و سامون دادي‌ پس كي قراره به فكر خودت باشي و منه پيرزن رو از فكر و خيال و خودت رو هم از تنهايي در بياري؟!
وقتي خانوم جون هيچ عكس العملي از من نمي‌بينه رو به پيمان مي‌كنه و ادامه ميده:
– ببين آقا پيمان! اين كه حرف منه پيرزن رو گوش نمي‌كنه و به خرجش نميره، لااقل تو باهاش يه صحبتي كن؛ شايد به تو بگه چي تو سر و دلشه مادر! آخه من موندم تو اين سن و سال واقعاً هيچ‌كس نبوده دل اين پسره ما رو بلرزونه؟!


دانلود رمان شيرين مثل حبه قند

دانلود رمان خرده علاقه نودهشتيا

نام رمان: خرده علاقه
نويسنده: هانيه. پ كاربر نودهشتيا
ژانر: عاشقانه_ تراژدي
خلاصه: فراموشي! نعمتي كه خداوند براي تسكين دردها از بين بردن كينه‌ها و ساختن لبخندهاي جديد به ما هديه كرده است. به راستي كه اگر فراموشي نبود، چه زندگي‌ها كه از هم نمي‌پاشيد؛ وليكن هيچوقت فراموشي به تنهايي كارساز نيست. هميشه بايد يك كاتاليزگر هم در كنار فراموشي قرار بگيرد. در ادامه‌ي داستان تلخ زندگي هانيه، شهاب به افسردگي دچار مي‌شود و اين بين ورود شخصيت جديدي كه نماد صبر است، باعث مي‌شود برگ جديدي از دفتر زندگي شهاب رو بشود. روزگار چه بازي را براي اين دلداده رقم مي‌زند؟ اين مرتبه چه كسي قرباني آتش زير خاكستر انتقام مي‌شود؟!

 

پيشنهاد ما
داستان سندرم اِبتهاج | otayehs كاربر انجمن نودهشتيا
داستان گيشآن | سحر راد كاربرنودهشتيا

مقدمه:
با آمدنت، روحم را جلا دادي. مانند آب يخ گواراي وجودم شدي. ناملايمات كه سد راهمان شدند، پا به پاي قلب و ذهنم جنگيدي. عشقت را ريشه كردي در عمق وجودم. دار و ندارم را به نامت زدم… نه! نامت شد دار و ندارم، وجودم، سجودم! دواي درد هاي كهنه و قديمي… همانگونه كه قدم گذاشتي در قلبم، همانگونه كه ذهنم را تصرف كردي؛ همانگونه بمان! در جايگاهي كه ساخته اي، بمان و حكمفرمايي كن!

– حالا چي مي‌شد مراسم رو سه هفته ديگه مي‌گرفتين؟
درحالي كه با گره‌ي كراواتم ور مي‌رفتم، خونسرد گفتم:
– به جاي اينكه اينقدر غر بزني پاشو برو لباس‌هات رو عوض كن، دير شد!
دستش رو به كمرش زد و روي مبل نشست. شكم برآمدش نويد وجود نوزادي رو مي‌داد كه قرار بود خواهر زاده‌ام باشه. شيرين كمي نگاهم كرد و گفت:
– خب شهاب جان! منم دوست دارم پسرم توي مراسم باشه ديگه!
لبخند محوي زدم و در همون حال گفتم:
– من مخلص اون جوجه هم هستم! منتها…
ادامه‌ي حرفم رو خوردم. شيرين با شيطنت گفت:
– منتها چي؟
نفسم رو سنگين بيرون فرستادم و جوابش رو ندادم. شيرين بيخيال نشد و با ذوق پرسيد:
– دوستش داري شهاب؟

دانلود رمان خرده علاقه