نام كتاب: دلبرانه واژگون
نويسنده: دختر تابستان كاربر نودهشتيا
ژانر : عاشقانه
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمي نسب
طراح جلد: _Hadiseh_
ويراستار:
تعداد صفحه:۲۲
تهيه شده در انجمن نودهشتيا
مقدمه:
چندوقتي است
گريههايم، براي عروسكي كه سينهاش شكافت و فواره خون پنبهاي بيرون زد!
چند وقتي است خنده و ذوقهايم به سبب آبنبات خوشمزهي پدربزرگ نيست.
چند وقتي است كه ديگر چيزي سرجايش نيست؛
كودك و كوچك بوديم
اما دنيامان به وسعت درياهاي پهناور عظمت داشت!
كودكي رفته و به جواني رسيده است!
آنگاه كه بار مشكلات زندگي، كمكم روي كمرت سنگيني ميكند…
پيشنهاد ما
رمان تلألو ماه | نرگس شريف كاربر انجمن نودهشتيا
رمان تاجور قمر | zhr_banooكاربر نود و هشتيا
# بي همتاي بي پايان
برگهاي دفتر زندگيام را ورق ميزنم، دفتري كه حكايت بودنت را ميدهد.
دفتري كه يك سوم آن، تو بودي و من… شايد كه نه، حتما عاشقي بيش نبودم!
چه قدر قشنگ بود يك سوم اول آن دفتري كه با تو، خنده مهمان نا خوانده لبهايم ميشد اما چراي خندههاي را نميدانم.
تو عاشق شدي يا من سرد شدم، تو بي معرفت شدي يا من…
معشوقهي بدي بودم؟! نميدانم!
هر چه كه بود در دو سوم بقيهي اين دفتر، تو نبودي؛ من بودم و كوله باري از سختيها! من بودم و تنهايي، من بودم و بي كسي و تو از مني كه عاشقت بودم بي خبر بودي.
يادت مي آيد چه شيرين ادعاي عاشقي ميكردي؟ من كه هرگز فراموش نميكنم، مگر ميشود آن ادعاي شيرين را فراموش كرد؟! شايد تو فراموش كردي كه رفتي و پشت سرت را هم نگاهي ننداختي، برو عشق جانانم، برو!
با خيال راحت برو.
خط به خط به آخر اين دفتر نزديكتر ميشوم و سطر به سطر از تو و خاطراتت و يادت فاصله ميگيرم.
اين ورقهاي آخر چه قدر به آرامي ميگذرد، گويي قصد مرگم را كردهاند، مرگي كه بي شباهت به مرگ تدريجي نيست.
شايد كه نه، حتما به آخر اين دفتر رسيدهام ولي حكايت عشق من هنوز باقيست، حكايت بي معرفتي تو هم باقيست، حكايت رفيق نيمه راه بودنت هم هنوز تازگي دارد…
اين حكايت، حكايت لحظهي دلتنگي، لحظه بي تو گذركردن است…
اما حالا با دلي شكسته ميتوانم بگويم؛ دفتر زندگي من به پايان رسيده اما حكايت اين دل و دلدار هنوز هم باقيست…
- سه شنبه ۰۷ اردیبهشت ۰۰ | ۱۱:۵۷
- ۴ بازديد
- ۰ نظر