نام كتاب: سيل رصين
نويسنده: .roshana كاربر نودهشتيا
ژانر : تراژدي، اجتماعي، عاشقانه
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمي نسب
ويراستار:moonlike
طراح جلد: _Hadiseh_
تعداد صفحه: ۱۵
تهيه شده در انجمن نودهشتيا
خلاصه:
قلب هايي كه در غبار عزا گرفتار شدند،
پيكر هايي كه پيشكِش خاك شدند،
همه و همه، نمايان گر افرادي است كه روزي فكرش را نميكردند سيلي رصين مهمان ناخواندهي شهرشان شود.
شهري غبار گرفته را ميتواني تجسم كني؟
قلبِ پدر و مادر هاي پيشكش شدگان را چطور؟
گاه، بايد چشم بصيرت داشت براي ديدن حقايق عظيمِ تعيش!
مقدمه:
شهرم را آب برد!
آن بي رحم حتي به طفل رحم نكرد
طفلم را خاك خورد!
عيد امسال، تلخ ترين شيريني را عيدي گرفتيم
ماهي در تنگ بلورش مرد!
سيلاب آمد و شادي را شُست
سياه پوش شدند ، آذري و شمالي و كُرد!
#roshana
باران خنجر كشيد، بر جانم زد
شلاق، روزگار عريانم زد
وقتي كه شكست بغض طوفاني ابر،
سيل آمد و آتش به مازندرانم زد!
(علي سيليميان)
گيريم نسيم يا كه طوفاني باشي
گيريم كه شعله يا گلستاني باشي
ما شهره به مهمان نوازي هستيم
حتي اگر اي سيل! تو مهمان ما باشي
(ميلاد عرفان پور)
با لبخندي كوتاه، نگاهي كاوش گرانه به بازار انداخت و نفس تازه اي گرفت؛ بوي عيد ميآمد. چقدر بهار را دوست داشت! دكان داران، اجناس جديد آورده بودند و بازار لبريز بود از انبوهِ هفت سين و ماهي و سبزه هايي با ربان هاي رنگارنگ. مانتو ها و لباس هاي مُدِ سال جديد به او چشمك ميزدند و وادارش ميكردند تا به سمتشان برود.
– الو! سلام عمه جون، خوبي؟
با صداي آپامه، از عالم شيرينش خارج شد و به صداي مسخرهي آپامه گوش سپرد.
– آره بابا، مجبور شديم بيايم داخلِ يه پاساژ، بارون خيلي شديد شده.
– …
– باشه فدات شم، زود برميگرديم، خداحافظ.
بدونِ هيچ حرفي، دستِ آپامه را كشيد و به سمت دكانِ لوازمِ سفرهي هفت سين، كشاند
– آي! كندي اش. به خدا اين دسته، نه كشِ شلوارت!
كلافه از حرف هاي بي سر و ته آپامه، گفت:
– آپامه! همچين ميكوبم تو دهنت …
با برخوردش به زني ميانسال، حرف در دهانش ماسيد و عصبي گفت:
– حواست كجاست خانم؟
پيرزن فرتوت، از دختر عصبيِ مقابلش، معذرت خواهي كرد و از كنارش گذشت.
آپامه خواست چيزي بگويد كه باز هم توسط پاليز كشيده شد و نتوانست به او تشر بزند.
دانلود داستان سيل رصين
- نودهشتيا
- سه شنبه ۰۷ اردیبهشت ۰۰ | ۱۱:۵۴
- ۴ بازديد
- ۰ نظر