
دانلود داستان هماي فروغ نما نودهشتيا
نام داستان: هُماي فروغ نُما
نام نويسنده: سحر رآد
ژانر: تراژدي، عاشقانه، اجتماعي
تهيه شده در انجمن نودهشتيا
تراژدي
خلاصه: مرواريدي تجليگر، پيچيده در آغوش صدفش به اقيانوس جديدي ميپيوندد. به سرزمين آبيِ كشتارگاه مانندي كه صياد جفاكاري حاكم آن است، قدم ميگذارد. صياد ظالم، بلا ها و فلاكت هاي فراواني را به پر و بال آنها ميدوزد. فراق و وصال، شيون و كابوس ها و در نهايت شكنجه هايي نادره كه در صحنهي روايتشان ترسيم ميگردد، ولي آيا روزگار هميشه بر يك حال ميماند؟! آيا راز ها همواره پنهان مانده و همه چيز بر وفق مراد مرواريد، صدف و صياد پيش ميرود؟
مقدمه:
فردا اگر بدون تو بايد به سر شود
فرقي نميكند شب من كي سحر شود.
شمعي كه در فراق بسوزد سزاي اوست
بگذار عمر بيتو سراپا هدر شود.
رنج فراق هست و اميد وصال نيست
اين «هست و نيست» كاش كه زير و زبر شود.
رازي نهفته در پس حرفي نگفته است
مگذار درد دل كنم و دردسر شود.
اي زخم دلخراش، لب از خون دل ببند!
ديگر قرار نيست كسي باخبر شود.
موسيقي سكوت صدايي شنيدني است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود.
پيشنهاد ما
رمان گذر سايهها | ميناتحصيلداري،كاربر انجمن نودهشتيا
رمان عبث احساس | روشنا اسماعيل زاده كاربر انجمن نودهشتيا
چشمانتر و هراسانش را به چهرهي ملتهب فرهاد دوخته بود؛ گويا با نگاهش از آن مرد جوان براي لحظهاي طلب آرامش و امنيت ميكرد.
تنشي عظيم در كالبد شكنجه ديدهاش ايجاد شده بود كه باعث ميشد تند- تند پلك بزند و نفس هاي خشكي بكشد.
كف دستان عرق كردهاش را به دامن دراز و بلندش ميماليد و هر از گاهي گره روسري كهنهاش را سفت ميكرد.
فروغ، با جثهي كوچكش در مقابل آن همه جفاي نگاشته شده در نگاه سرسخت خانزاده، رمقي براي ايستادن نداشت ولي بالجبار تظاهر به مقاومت ميكرد. چرا كه به خوبي ميدانست تحت هر شرايطي فرهاد پشتوانهي اوست.
ذهن سرگردان خود را براي فراغ از اوضاع بحراني و حوالي محيط اطرافش به گردش درآورد.
طبق عادت، پوست لبان خشك شدهاش را كنده و طعم گَس خون را حس كرد. اين واكنش كليشه آميز او بود كه به وقت اضطراب از خود نشان ميداد.
با نگاهش گوشه هاي پوسيدهي اتاق كار ارسلان را پاييد. در خفا به او ارسلان ميگفت.
دستانش سرد، ولي درونش در التهابي عجيب به جوش ميآمد. جالب ترين قسمت آن صحنه اين بود كه در پي تضاد شرايط و كنجكاوياش، غرق اطراف گشته و سرتاسر اتاق را با چشمان تيز بينش ميپيمود، آن هم نه طولاني، بلكه با نگاه هايي سريع و شتابدار.
پرده هاي سبز كتان، به صورت تنگاتنگي، ديوارها را پوشانده و مبلمان قهوهاي رنگ، به شكل منظمي چيده شده بودند.
فضاي خفگان آور آنجا، تنها با نور چراغدان كوچكي كه روي ميز خانزاده قرار داشت، اندكي روشن ميشد.
- پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۰۰ | ۱۳:۴۶
- ۴ بازديد
- ۰ نظر