«بسمه تعالي»
نام رمان: نهالي تنومند
نويسندگان: الهه وحدت، فاطمه بهشتي
ژانر: عاشقانه، اجتماعي
هدف: از زندگاني ديگران عبرت بگيريم، چرا كه آنقدر زندگي نميكنيم كه همه را تجربه كنيم!
ساعات پارت گذاري: نامعلوم
خلاصه:
يك پايان يا يك شروع غم انگيز؟
آرزوهاي برباد رفتهي دختري كه فكر ميكرد ميتواند دنيا را در مشتش گره كند؛ ستارهها را در دست گيرد و با خورشيد ملاقات كند.
چه شد كه دنيايش دگرگون شد؟
چه شد كه چرخِ فلك پشت او را به خاك كوفت و سوت پايان زده شد؟
آيا او ميتواند جان تازه گيرد و همانند نهالي دوباره جوانه زند؟
او خسته است!
خسته از نابرابري ها و دروغ ها؛ خسته از ظلم و سكوت!
ليكن فاتحان حال، مغلوبان گذشته اند!
مقدمه:
من خواب آن ستاره ي قرمز را
وقتي كه خواب نبودم ديده ام...
كسي ميآيد، كسي ميآيد...
كسي ديگر...
كسي بهتر...
كسي كه مثل هيچ كس نيست!
بخشي از رمان:
با چشماني سرشار از اشك پشت سر پدر به راه افتاد و از محضر بيرون آمد.
به شناسنامهاي كه در دستش بود نگاه كرد؛ حسي عجيب تمام وجودش را در برگرفته بود. او از همين حالا دلتنگ بود؛ دلتنگ قاتل جواني اش.
تمام توانش را جمع كرد و سرش را بالا گرفت و براي آخرين بار به عشقش نگاه كرد.
به راستي كه اين آخرين بار بود؟
پس چه شد آن همه عشق و عاشقي؟
پس چه شد آن همه تلاش براي به هم رسيدن؟
او كه دلش از زمين و زمان پُر بود، يك لحظه از خداي خودهم دلگير شد و لب به شِكوه باز كرد.
«خدايا چرا ازم رو برگردوندي؟ من اين همه بهت التماس كردم تا عوضش كني، چرا اين بلا رو سرم آوردي؟»
پس از لحظاتي به خود آمد و ديد كه او هم نظاره گر وي است.
همين كه چَشمش به چَشمان پر از خشم او افتاد، به خود لرزيد و پشت شانه هاي افتادهي پدرش پنهان شد.
به همراه تنها تكيه گاه زندگانياش، سوار بر ماشين، به طرف خانه حركت كردند.
سكوتي سنگين فضاي ماشين را در بر گرفته بود؛ سكوتي كه هيچ كدام سعي بر شكستنش نداشت.
نهال به بيرون نگاه ميكرد و آرام و بي صدا اشك ميريخت. صداي درب فندكي به گوشش خورد و به طرف پدر برگشت.
از وقتي به تكيهگاهش گفته بود كه روزبه او را كتك ميزند و مورد آزار و اذيتش قرار ميدهد؛ از وقتي تصميم جدا شدنش را با او در ميان گذاشته بود، پدر به سيگار پناه برده بود و حالي غريب داشت.
گريهاش شدت گرفت و هزاران حس به وجودش رخنه كرد.
- سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۰۰ | ۱۰:۳۲
- ۴ بازديد
- ۰ نظر