رمان دو خط موازي نودهشتيا

معرفي رمان هاي نودهشتيا

رمان دو خط موازي نودهشتيا

nvov_negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B

نويسنده: فاطمه رنجبر

رمان: دو خط موازي

ژانر: عاشقانه، اجتماعي

خلاصه: قصه اي از بايدها و نبايدها، مثال دو‌كفه ي ترازو كه يك‌ كفه پر از عشق و وفاداري و كفه ديگه پر از آرزو و اميد، آغشته شده به درد و دوري 

داستان مون در مورد يك زندگيه كه رو به پايانه. زندگي اي كه كفه هاي آرزو و اميدش پر شده از خودخواهي و غرور فقط با تلنگري از ترازو جدا ميشه، تا جايي كه زن و مرد قصه، راه حلي جز جدايي به ذهن شون نمي رسه؛ ولي بخاطر وجود وزنه كوچيك شون (بنام فرزند)كه با قدرت بي نظيرش اجازه افتادن كفه ها را نمي ده. اونها هم چنان به زندگي ادامه مي دن. تا جايي كه سرنوشت به قلم خدا چيز ديگه اي براي زن قصه رقم مي زنه، چيزي كه اون و  سر يك دو راهي قرار مي ده.... 

شروع و پايان اين قصه ممكنه سرنوشت خيلي از زندگي هاي امروز ما باشه،پس پيشنهاد مي كنم از اول داستان با رمان عاشقانه ي من همراه باشيد.

مقدمه:در هندسه دو خطه كه هيچ وقت به هم نمي رسن با اينكه به هم نزديكن و مسيرشون يكيه ولي رسيدنشون به هم محاله و هر چقدر سعي در  به هم نزديك تر شدن دارن از هم دورتر مي شن. عشق واقعي اينه قلبت در ثانيه هاي آخر زندگي هم بخاطر معشوقه ت بتپه.

اين داستان با يكي بود يكي نبود شروع نمي شه با هر دو بودند ولي...



بخشي از رمان:

به نام خدايي كه نمي بينمش ولي وجودش رو تو تك تك لحظه ها و ثانيه هام حس مي كنم،به نام خدايي كه حتي براي يك لحظه من و به حال خودم نذاشته و تو همه حال بي منت كنارمه. 

ساعت ايستاد، تموم شهر در سكوت فرو رفت. انگار خدا هم دلش به حالم سوخته بود.
اون هم مي دونست كه حق من اين زندگي نيست. زندگي اي كه كسل وار بگذره، بدون هيچ شور و شوقي، 
حتي گاهي توهم ميزدم كه عشق گوشه اي از خونه م نشسته و با لبخندي دلنشين نگام مي كنه و عاجزانه ازم مي خواد كه كمي ديگه صبر كنم. تا زماني كه بتونه خودش رو تو وجودم قرار بده.

خسته و كلافه لباس هام رو در آوردم و روي مبل پرت كردم. اين روزهاي پر تكرار قصد تموم شدن نداشت. 
نمي دونم قرار بود تا كي ادامه داشته باشه.


مطالعه‌ي رمان دو خط موازي

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.