
دانلود رمان گرفتار دل نودهشتيا
نام رمان: گرفتار دل
نويسندگان: فاطمه زماني و مهشيد عظيمي
ژانر: طنز_ عاشقانه
تهيه شده در انجمن نودهشتيا
دانلود رمان طنز
خلاصه: تا حالا تو زندگيتون طوفان به پا شده؟! نه يك دگرگوني معمولي، بلكه تحولي از جنس عشق، عشقي به رنگ غم، غمي از تبار دوراهي، دوراهي پر از تشويش و نگراني. غصهي فاطمه هم از همينجا شروع شد. حالا ايستادن يا شكستن؟! اعتراف يا تظاهر؟! موندن يا رفتن؟! تصميم با فاطمه است كه تو اين دوراهي چي رو انتخاب ميكنه. حكم فاطمه…
مقدمه: من افتادم و او رفت!
من از نگاهش براي كودكانه بودنم و تو گرفتار دلي شدي كه درگير دلي ديگر بود.
دستم را بگير و دلم را درياب تا ديگر محو خنده هايش نشود.
بامهربانيت، دلت و غرور دوست داشتنيت كه تو را جذاب ميسازد، مرا گرفتار خودت كن.
پيشنهاد ما
داستان از اين ديوار خون مي چكد!|Shervɨn كاربر انجمن نودهشتيا
رد پاي گرگ | فاطمه زهرا ربيعي كاربر انجمن نودهشتيا
– اه! اگه گذاشتي من بخوابم!
– فاطمه پاشو ديگه، خير سرت دانشگاه داري!
اه باز اين ********ر اومد!
– تو كي اومدي؟
– بابا يك ساعته اومدم. بلندشو دختر روز اول دانشگاهه، اونوقت تو داري ميخوابي؟
– آناهيتا عزيزم، قشنگم، نفسم، كشتي من رو! هزار دفعه بهت گفتم صبح كله سحر كلاس برندار من وسط كلاس خوابم ميگيره.
– خودت رو نگير بابا! من رو بگو اومدم با هم بريم. پاشو ديگه ساعت نه و ربعه. ساعت ده و نيم كلاس داريم، زود باش حاضر شو.
– باشه، تو برو پايين منم الان ميام.
– باشه دير نكني ها!
بلند شدم. حولهام رو برداشتم دوش گرفتم و بيرون اومدم. موهام نيازي به شستن نداشت. مام زدم و مانتوي مشكي كوتاهم رو برداشتم.
شلوار يخي رنگم رو پوشيدم. جلوي آينه ايستادم. موهام رو بافتم و يه دسته از موهام رو فر كردم و مقنعهام رو سرم كردم.
يه نگاه به خودم توي آينه انداختم. صورتم گندمي روشن بود. چشمهام قهوهاي تيره بود، بيني كوچيكي داشتم، ابروهام هم پر پشت بود، لب هام هم صورتي و برجسته بود.
نشستم روي صندلي جلوي آينه و سريع آرايش كردم. از پله ها سُر خوردم و پايين اومدم. خونمون دو طبقه دوبلكس بود طبقه اول آشپزخونه، يه اتاق خواب و سرويس حمام و دستشويي و هال بود.
طبقهي دوم چهار تا اتاق خواب داشت و توي هر اتاق خواب، سرويس داشت.
دانلود رمان گرفتار دل
- یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۰۰ | ۱۶:۵۶
- ۲۲ بازديد
- ۰ نظر