در ميان هياهوي دنيا..
پناهم باش...
خلاصه:
دختري از جنس شيشه دختري كه بازي سرنوشت كاري كرده كه يك حصار تنهايي دور خودش بكشه...زندگي اين دختر فقط منتظر يك تلنگر...يك تلنگر نه شايد بزرگ يك تلنگر از جنس پناه.
ژانر:درام،غمگين
قسمتي از رمان:
مينويسم در دفتر شعرم اما...
همه ب ياد توست
نميداند دوستش دارم .شايد هم ميداند و دم نميزند .
هه،ميخواهد با اين كارهايش دقم دهد،دختري ك در جواني بخاطر علاقه زيادش مرد .
شايد وقتي ميبيني دختري مثل من براحتي برايت فدا ميشود احساس غرور كني ولي بدان من با دوريت مجنون تر از قبل دركنج اتاق زانوهايم را بغل ميكنم و ميبوسم عكس هايت را ساده بگويم لبخندت در قاب دلم مرا ميكشد و زنده ميكند .......
قبول كن تنها گذاشتنم در ميان اين همه خاطره چيزي جز سرگرداني ب همراه ندارد بيا و پناهم باش ....
بخشي از رمان:
(( يلدا ))
صوت قرآن...صداي الرحمان
صداي گريه زاري از همه جا به گوشم ميرسيد.اشكاهيم بدون توقف از چشمهايم جاري ميشدن.داشتند خاكش ميكردن،خاك سرد را روي قبرش ميريختند.از جايم بلند شدم شروع كردم به دويدن؛خودم را روي خاك هاي سرد قبرش پرت كرد .مشت ميزدم و ميگفتم : نه خاكش نكنيد ....نه اون نمرده...
داد ميزدم و گريه ميكردم.گريه امانم را بريده بود.
دست هايم سوزشي داشتند كه دليلش را نميدانستم. وقتي به دستانم نگاه كردم متوجه شدم كه سنگ هاي ريز و درشت خاك دستانم را خراشيده و خون مي آيد.
از آشنا و غريبه به حالم ميگريستند.همه دورام به دلداري.از ترحم متنفرم...
مدتي گذشت كه دستاني قدرتمند من را از روي خاك بلند كرد..! حدس زدنش كار سختي نبود...اهورا ! مگر حال به غير از او چه كسي را داشتم.
اهورا پسر مردي بود كه مادرم با او ازدواج كرده بود. عمو ناصر؛عمو ناصر مرد مهرباني بود.دوسال پيش در تصادفي فوت كرد و حال مادرم با تحمل سختي ها فراوان.
خيلي زود رفتي
خيلي تنهام
مطالعهي رمان پناهم باش
- شنبه ۱۱ اردیبهشت ۰۰ | ۱۶:۰۸
- ۲۰ بازديد
- ۰ نظر