دانلود رمان غريبه‌اي آشنا نودهشتيا

دانلود رمان غريبه‌اي آشنا نودهشتيا


نام كتاب: غريبه‌اي آشنا
نويسنده: helia128 كاربر نودهشتيا
ژانر: عاشقانه
تهيه شده در انجمن نودهشتيا
دانلود رمان عاشقانه
خلاصه: همه چيز از دختري به نام يگانه شروع مي‌شه. دختر هفده ساله‌اي كه در سن پانزده سالگي در اثر يك تصادف، به خاطر ضربه‌ي شديد به سرش، حافظه‌ش رو از دست ميده. به سختي چيزهايي به يادش مياد و خانواده ش رو باور مي‌كنه. يك روز، با مردي آشنا ميشه كه از آلمان مياد و به دنبالش، اتفاقاتي مبهم پيش مياد كه او رو كنجكاو مي‌كنه. به مرور زمان، مي‌تونه چيزهايي از اين آدم بفهمه؛ اما بيشتر از احساساتش! اما چقدر…

 

پيشنهاد ما
رمان حق زندگي | amatis5909 كاربر نودهشتيا نودهشتيا
رمان رنگ سال | Moon80 كاربر انجمن نودهشتيا 

مقدمه: صدايش مرا به ساحل گذشته كشاند،
انگار او رفته بود و … من مانده بودم و يك صداي مبهم
صدايش در قلب من گم شد و من، در دل ساحل!
سال‌هاست او نيست و من هنوز
سرگرم گذشته‌ي مبهم و ساحل پر نغمه‌ي خودمانم…

چيز خاصي نمي‌تونستم بفهمم… فقط يه صداي آشنا كه اصلا ملايم نبود و بيشتر مثل جيغ جيغ بود مي‌شنيدم. غلتي زدم و سرم رو بيشتر توي بالشت فرو كردم.
توي خواب هفت پادشاه سير مي‌كردم كه مامانم اومد بالاي سرم و صداش رو شنيدم: يگانه ي خوابالو!!من نمي‌فهمم تو چند ساعت بايد بخوابي آخه؟! پاشو ساعت يازدهه؛ مثلا مهمون داريم ها… مگه با تو نيستم؟
مامانم همونطوري حرف مي‌زد و من هم كه عجيب خوابم ميومد!
چشمامو ماليدم و به سختي پتو رو زدم كنار. بعد ، روي تختم نشستم: پا شدم مامان جون… پا شدم قربونت برم!
مامان بالاخره راضي شد:حالا شد..پا شو ببينم.برو يه دوش بگير خوابت بپره بعد بيا كمك من.
در حالي كه موهاي شلخته م رو با دستام مرتب مي‌كردم گفتم: مامان تو رو خدا اين مهمون جان كيه كه به خاطرش بايد بي خواب شم؟!
مامانم گفت: يه فاميل دور ديگه. فاميل دور آدم اسمش رو خودشه… حالا خيلي كنجكاوي، از خودش بپرس.
به زور از روي تختم بلند شدم..با موهاي شلخته و يه چشم نيمه باز! رفتم سمت حموم.اونقدر خوابم ميومد كه حد نداشت..طوري كه مغزم نمي‌تونست به پاهام فرمان بده! بعد از نيم ساعت از حموم اومدم بيرون.
با فكر اينكه ” من ميدونم با تو مهمون جان عزيز ” رفتم توي اتاقم و شروع كردم به پوشيدن لباسام و خشك كردن موهام.
بعد از اينكه موهام كاملا خشك شد بافتمش و تموم تلاشم رو كردم كه سرحال باشم.رفتم طبقه ي پايين تو آشپزخونه تا يه صبحونه ي كوچيك بخورم…كه البته بعدش مامان شروع كرد به گفتن وظايف من!

دانلود رمان غريبه‌اي آشنا

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.