نام رمان: عصيانگر قرن!
نويسندگان: پرديس نيساري، فاطمه السادات هاشمي نسب
ژانر: تخيلي، عاشقانه
هدف: نوشتن رمان تخيلي
ساعات پارت گذاري: هر روز
خلاصه:
گاهي اينقدر به دست بقيه مسخره ميشي كه تحملت تموم ميشه. اونها هرگز فكر نميكردن ممكنه با حرفهاشون، من تبديل به من بشم! از زنجير و حسار حرفهايي كه اون ها دورم انداختن آزاد بشم! آره... بخاطر اوناست كه من به من تبديل ميشم! چي ميشه مگه؟ فقط انگار قراره عصيانگر بيدار بشه! توي اين جهان امگاورس، اونها من رو به يه امگاي بدبخت و تنها تبديل كردن، امگايي كه توي نفرت و غم غرق شد، يه روزي بهتون ثابت ميكنم، من فقط من نيستم! بلكه منم! براي بار آخر ميگم... من رو دست كم نگيرين!
ميپرسي من كيام؟ لابد نژاد برتر! هه، نه! من، منم، من خودم هستم!
مقدمه:
خوابهاي وقت و بيوقتم رو توي صندوقچهي خاطراتم پنهون كردم...
اون روز كه موعود برسه، اون روز كه حقيقت بر ملا بشه، توي اون لحظهها خاطرات هم برملا ميشن!
دنيا با حادثهاي عظيم روبهرو ميشه... دشمني كه از افسانههاي هزاره بيدار شده و مياد! از خاطرات خون آلود و وحشت جنگل هالربوس زنده شده!
اره خيانت كارها! جهان براي آخرين بار توي تاريكي غرق خواهد شد!
خدايان بر ميخيزنن، الههها مقتدر خواهن بود! اينجا چه خبره، من كي هستم!
من، منم! براي آخرين بار دارم ميگم! كه بفهميد دنيا، رو به اتمام ميرود...
بخشي از رمان:
آتيش تمام منطقه رو در بر گرفته بود، همه حيوونها به سمتمون هجوم ميآوردن، قبيلهمون وحشت كرده بود و همه به اطراف مي دويدن، حيران وسط جنگل، ميون انبوه درختهاي سرو ايستاده بودم و هاج و واج به اين شورش نگاه ميكردم. اينها كه ميگفتن ما خام حرفهاش نميشيم، پس چه مرگشون شده بود؟ چرا اين جوري بهمون شبيه خوون زدن؟! خائنها ما بهتون اطمينان كرده بوديم! چرا اين جوري از پشت بهمون خنجر زدين؟! چرا آخه مگه چيكار كرده بوديم؟!
با بغض، در حالي كه ميون درياچهاي از خون و وحشت، ايستاده بودم آروم زمزمه كردم:
- چي شد؟
مطالعهي رمان عصيانگر قرن
- پنجشنبه ۰۹ اردیبهشت ۰۰ | ۱۲:۵۱
- ۹ بازديد
- ۰ نظر