
نام كتاب: دلنوشته دل را به خدا بسپار
نويسنده: فاطمه مهرجرد كاربر نودهشتيا
ژانر: عارفانه،تراژدي
مقدمه:
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زيبا بخواند
كه نه از دوزخ بترسي و نه از بهشت
به رقص درآيي
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر كسي احساست را نفهميد مهم نيست
سرت را بالا بگير و لبخند بزن
«فهميدن» كار هر آدمي نيست…
پيشنهاد ما
رمان انفجار | Mana.s كاربر انجمن نود و هشتيا
رمان بارش آفتاب | نسترن اكبريان كاربر انجمن نودهشتيا
“احمد شاملو”
قلم در دست گرفته و بر روي كاغذي كه اشك هايم آن را همانند قلبم مچاله كرده اند، مينويسم. براي آرام شدن، براي به دست آوردن كمي آرامش.
مينويسم حرفهايم را و در ميان ميگذارم دردهايم را با خدايي كه ميدانم از همه شان خبر دارد ولي…
و در آخر مينويسم بلكه اين قلب مچاله شده ام صاف شود:
خداوندا! اي آفريدگار اشك! آفريدگار غم! زباني را خلق كرده اي تا نام و ذكر تو را بر آن جاري كرده و تو را شكر گوييم اما…ميداني همين زباني را كه آفريده اي با سخنانش چه مقدار اندوهي به دلم انداخته و چه مقدار اشكي از چشمانم جاري ساخته؟!
خدايا! كاش ذره اي از مهر و محبت خود را در دل بندگانت قرار ميدادي؛ آنگاه ديگر اشكي نبود كه بريزم و غصه اي نبود كه به خاطرش ذره ذره آب شوم.
مگر تو آفريدگار مهرباني نيستي؟! پس چرا نيست؟ كجاست آن محبتي كه همه از آن دم ميزنند و كو آن مهرباني اي كه همه ادعاي داشتنش را دارند؟! اي پناه دل تنهاي من! تنها و دلشكسته ام…
دلشكسته از قضاوت هاي نا به جا، از شنيدن سخناني نا حق و از حرفهايي كه بدون هيچ توجهي حواله ي حال ناخوشم ميشود.
خدايا! تو خود شاهد جريانات زندگي من بودي، هستي و ميدانم كه خواهي بود!
پس ببين اين تنهايي را… و اين بنده ي غمگينت را كه چطور در درگاه تو اشك ميريزد تا كمي از آرامش از دست رفته اش را به دست آورد. تا بتواند مقاومت كند در برابر حرفهاي نا به جاي اين مردم نامهربان… در برابر سختيهاي روزگار… و در برابر ضربههايي كه يكي يكي بر روحش وارد ميشود و ذره-ذره او را از پاي در ميآورد. مگر قلب دختري شانزده ساله چه ميزان طاقت ترك برداشتن دارد؟!
- چهارشنبه ۰۸ اردیبهشت ۰۰ | ۱۱:۳۷
- ۶ بازديد
- ۰ نظر