رمان پاپلي نودهشتيا

معرفي رمان هاي نودهشتيا

رمان پاپلي نودهشتيا

معرفي رمـان‌هاي در حال تايپ نودهشتيا.

نام رمان: پاپلي

نوشته: يكتا ياري 

ژانر: عاشقانه

خلاصه: آرتوش بعد از سه سال باز مي‌گردد و زخم كهنه سر باز مي‌كند...

مقدمه: من پروانه‌ام، همان پروانه‌ي ابله و ساده‌ لوحي كه دور شمع مي‌رقصد؛ من همان پروانه‌ي كوچكي‌ام كه دل به دل بي‌رحم شمع مي‌دهد. من همان پروانه‌اي هستم كه عاشقانه شمع نيم‌سوز را مي‌پرستد؛ من همان موجود رنگانگي هستم كه مادرانه براي آخرين لحظات زندگي شمع، لالايي مي‌سرايد.
من پروانه‌ام، پروانه‌ي عاشقي كه شمعش را در آغوش مي‌كشد و چنان در تب عشقش مي‌سوزد كه نمي‌فهمد ديگر يك بال ندارد. من، پاپلي؛ همان پروانه عاشقم!


بخشي از رمان:

با اخم نگاهش مي‌كنم. با ديدن ابروهاي بالا پريده و دستان بر سينه محكم شده‌اش، اخمم غليظ‌تر مي‌شود. نفسم را كلافه بيرون مي‌دهم. قيچي را برمي‌دارم و پارچه را بدون دقت، كج و كوله برش مي‌دهم.
پوزخند مي‌زند. پارچه‌ايي را كه خراب شده از زير دستم بيرون مي‌كشد و وادارم مي‌كند نگاهش كنم. سرم را بلند مي‌كنم و با صدايي، نه خيلي آرام مي‌گويم:
- چيكار مي‌كني؟ بدش من.
- اين مسخره بازي‌ها چيه؟
قول نمي‌دهم اگر كلمه ديگر بگويد، ديوانه و بر سرش آوار نشم.
جواب نمي‌دهم، نه كه جوابي نداشته باشم. من پُرم از حرف‌هاي نگفته، اما حيف كه درك و شعور اين ملت كمتر از آن است.
نگاهم را از چشمانش مي‌گيرم، ميز را دور مي‌زنم و ازكنارش مي‌گذرم. از اتاق خارج مي‌شوم‌. قبل از اينكه سيوا دهن باز كند و حرفي بزند، ضبط را روشن و صدايش را بلند مي‌كنم. مي‌گذارم خواننده با آن صداي بد و نخراشيده‌اش بخواند اما سيوا حرف نزند. چيزي نگويد و تمامي پنبه‌هايم را رشته نكند.



مطالعه رمان پاپلي

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.