
دانلود رمان قمصور نودهشتيا
دانلود رمان apk
خلاصه: حاج محراب مردي پاك و خداشناس است كه سني اندك دارد، برخلاف پشتوانهي نامش. او تمام محله را معطر كرده است با عطر خوش كارهاي خيرش و نه يك محل، كه چندين محله نام او را زبان به زبان ميكنند. و داستان عاشقي، از دكان همين حاجي شروع شد…
پيشنهاد ما
رمان يارالي يامور | هاني پري كاربر نودهشتيا
رمان روياي آزادي | يلدا اسماعيلي كاربر نودهشتيا نودهشتيا
برشي از متن رمان
اين بيادبيها برايش غريبه نيست، عجيب هم نيست.
تمام محل از دست شوهر، برادر، پدر و مادرش شاكي هستند، نه يك محل كه محلهاي اطراف هم.
_ اين چه طرز حرف زدن با مشتريه، عباس؟! برو كمك رجب كن، خودم هستم.
حاجمحراب كه ميگويند اگر غريبه باشي، فكر ميكني بايد مردي بالاي شصت سال را ببيني، اما مردي كه پشت نامش است نهايت داشته باشد سيوسه يا سيوچهار سال.
حاج محراب كه ميگويند انتظار مردي را داري با ريشهاي انبوه و جاي مهر و اخمالود.
اما مرد جوان هيچكدام را ندارد؛ يك تهريش مرتب، ظاهري معمولي، نه زياد چاق، نه زياد لاغر، متناسب است.
قدش اما كمي بلندتر از سايرينيست كه در محل هستند.
حاجمحراب كه ميگويند، انتظار داري يك تسبيحبهدست و روضه و مسجدبرو و مردي كه ذكر ميگويد را ببيني، اما اين مرد مسجد ميرود ولي گاهي؛ تسبيهش بندهاي انگشتان دستش است.
اهل جمع رفتن و زيادي در جمع ماندن نيست. همان مسجدي كه ميرود هم گاهي فرادا به نماز ميايستد.
اما حاجمحراب كه ميگويند كسي از او جز مردانگي و بخشش چيزي نديده.
مرد جدي و آراميست؛ از آن تودارها كه هيچكس، حتي مادر و خواهران و پدر هم، چيزي از افكار و احساسش نميدانند.
_ همشيره، چرا دور وايسادي؟! من شرمندهتم. بولله كه شاگردم باهات بد حرف زد، حلال كن.
دخترك سر پايين مياندازد. به گدايي آمده، مثل هميشه، و اين مرد اما…
_ حاجي…
- چهارشنبه ۰۹ تیر ۰۰ | ۱۲:۳۰
- ۷ بازديد
- ۰ نظر