
دانلود رمان جگوار نودهشتيا
رمان غمگين
خلاصه: راجع به دختري كه توي يك روستا زندگي ميكنه و پدر به شدت متعصبي داره. يكي به اين روستا مياد و عاشق خواهرش ميشه، ولي بنا به دلايلي مجبور با ازدواج با اين پسر ميشه و…
پيشنهاد ما
رمانِ جادو آنتن نميده! | Bluegirl كاربر انجمن نودهشتيا
رمان غوغاي نوش | هاني پري كاربر انجمن نودهشتيا
برشي از رمان:
زيرچشمي نگاهم ميكرد و آمادهي فرار بود. فاصله كه كمتر شد، با مردمك هاي گشاد شده عقب كشيد. اما قبل از دور شدن بازويش را چنگ زدم :
_ هي! نميخوام اذيتت كنم. چرا رنگت پريده؟
سعي كرد بازويش را آزاد كند :
_ ولم كن ديوونه! باد به گوش اُكتاي برسونه…
با ضربه محكمي كه از پشت سر به كمرم خورد هر دو تلوتلو خوران فاصله گرفتيم. بي تعادل روي زمين خاكي افتادم و مهره هاي كمرم تيركشيد. جسمي روي قفسه سينه ام سنگيني مي كرد. واي به حالش اگر بلايي سر دوربين نازنينم آمده باشد!
كلافه نيم خيز شدم و سعي كردم جسمي كه روي شكمم افتاده بود را كنار بزنم اما فايده نداشت. موهاي بلند مشكي رنگش چنان بهم پيچيده بود كه نميتوانستم صورتش را تشخيص دهم. بالاخره دستش را بالا آورد و خرمن موهاي فر را كنار زد و تازه توانستم چشم هاي وحشي اش را ببينم. چشم هايي كه برخلاف چشم هاي آسكي مظلوميت نداشت. در عوض پر بود از جسارت و شيطنت!
برخلاف ديگر زن هاي روستا روسري به سر نداشت، اما ميتوانستم تشخيص دهم زياد هم بچه نيست و حدودا پانزده سال دارد. بي حوصله عقب هلش دادم:
_ چه خبرته بچه؟ بكش كنار
قبل از اينكه فرصت جواب دادن پيدا كند، دستي بازويش را كشيد و با زور بلندش كرد.
دانلود جگوار
- نودهشتيا
- دوشنبه ۳۱ خرداد ۰۰ | ۲۰:۲۱
- ۵ بازديد
- ۰ نظر