
دانلود داستان سكوت متلاطم نودهشتيا
تراژدي
خلاصه: زندگي دائماً روي يك پاشنه نميچرخد. درست زماني كه تصور ميكني هيچ چيز از آنچه كه هست بدتر نميشود، فاجعهاي به بار ميآيد كه انگشت به دهان نگاهت ميدارد. گاه رخداد غمانگيزي به وقوع ميپيوندد كه تو را بر سر يك دو راهي هراسانگيز قرار ميدهد ك تو حتي اگر دلسوزترين شخصيت حاضر و ممكن باشي، نميتواني هر دو سوي كفهي ترازو را متعادل نگاه داري. ناچاراً يكي را به اوج ميكشاني و به ديگري سقوط ميدهي؛ انتخابي نيست! آيا تو مقصر بودي؟
مقدمه: تو انسان پاكي بودي،
انسان دلسوزي بودي.
دنيايت تو را به چالش كشانيد
مقصرش تو نبودي.
اما انتخاب ديگري هم نبود…
در ازاي قدم گذاشتن در هر مسير، عذاب گريبانت را ميگرفت،
دو سويه رفتن هم امكاني نداشت.
اما دنيا عدالت ميخواست
و چه كس جز تو را ميتوان باني فاجعه دانست؟
حكم برايت صادر شد…
تو قرباني بودي اماخوب بودن بيش از حد برايت تاوان بريد.
پيشنهاد ما
داستان تَـعَـيُّـشِ وٰالِـهـ |zahra_banu كاربر انجمن نود هشتيا
نيم ساعت تا ابديت/ منيع كاربر انجمن نودهشتيا
صداي قطرات آبي كه از شير آب درون ليوان شيشهاي فرو ميريخت، تنها عامل برهم زنندهي سكوت خانهي نقلياش بود؛ خانهاي كه جز خودش دو آدم ديگر را هم شامل ميشد، اما هر دويشان سكوت را به سخن گفتن ترجيح ميدادند.
نگاهش را سوي پنجرهي آشپزخانه سوق داد كه از وراي شيشهي خاك گرفتهاش، اشعهي آفتاب به روي سراميكهاي سفيد رنگ ميتابيد و منعكس ميشد. اگر كمر دردش مانع نباشد، غروبِ امروز ديگر به تميزكاري پنجرهها خواهد رسيد.
سرريز كردن آب از ليوان و جاري شدن شُرههايش بر انگشتان كشيدهي پيرمرد، او را به خود آورد كه شير پيچي آب را بچرخاند و ببندد. اندكي از آب ليوان را درون سينك ريخت كه لبريز نباشد و از ظرفشويي فاصله گرفت. قدمهايش متعادل نبودند و از سر پيري، گامهايش كند شده بودند.
از كنار رديف كابينتهاي متصل بر ديوار كنار مقابل پنجره گذشت و با باز كردن بالاييترين كشو از سه كشوي آشپزخانه، به دنبال پلاستيك قرصهاي همسرش گشت. احساس ميكرد مانند ده يا بيست سال گذشته، همسرش از درون هال، عاشقانه صدايش ميزند.
– اوليور، عزيزم…
اما تمامي آنها، توهمي بيش نبودند. جوسي عزيزش مدتها بود كه ديگر سخني نميگفت و تنها با نگاهش ابراز ميكرد هنوز هم با گذشت چند سال كسالتآور، همسرش را دوست دارد.
از درون پلاستيك، ورق قرص صورتي رنگ را بيرون كشيد و با فشردن كليد پريزِ كنار ورودي، آشپزخانه را غرق در تاريكي ساخت. تلوتلو خوران، با دستي كه بر ديوار بود و ليوان آي لغزندهاي در دست ديگرش، راهرو را طي كرد و وارد هال نقلي خانه شد.
- چهارشنبه ۲۶ خرداد ۰۰ | ۱۵:۰۵
- ۷ بازديد
- ۰ نظر