رمان نارفيق | سارااميني كاربر انجمن نودهشتيا

zghk_img_20210210_112531_269.jpg

نام رمان:نارفيق

نام نويسنده: سارا اميني(آرا)

ژانر: عاشقانه ، درام ، اجتماعي

ساعت پارت گذاري: نامشخص

خلاصه:داستان درمورد دختري از جنس محبت، لطافت با چاشني شيطنت ! دختري كه كسي از گل نازكتر بهش نگفته ، سختي نكشيده و موسيقي همه ي زندگيشه .اون همه چيز داره ولي يه رفيق نداره كه بهش بفهمونه تمام رفقاي دنيا نارفيق نيستن ....

مقدمه:

تو اين دنيا نا رفيق زياده و رفيق

كـــــم!

مواظب باشـــيد؛

آنقدر مواظب كه كلمه ي مواظب هم براش 

بـــــس نيـــست ...

چشماتونو وا كنيد ،

نا رفيق دوروبرتون 

زيـــــاده ...

اعتمـــــــــاد نكنــــيد،

كه فقط خودتون شكستن 

رو با چشــــماتون

ميبينيد!

بخشي از رمان:

لبخند وسيعي بر روي لبانش جا خوش كرده بود . به جمع گرم و صميمي اي نگاه كرد كه همه و همه براي روز ميلادش جمع شده بودند، تا در خوشي اش سهيم باشند .

پدر با عشق رو به او گفت : عزيزم ، شمع ها رو فوت كن .

با همان لبخند به طرف كيك ِ زيبايي با هجده شمع كه نشان از سپري كردن هجده سال دارد ، خم شد . در دل آرزويي كرد و بعد از آن شمع ها را فوت كرد . همه برايش دست زدند ، تولدش را تبريك گفتند و به او هديه دادند. صميمي ترين دوستش جلو آمد و يكديگر را خواهرانه در آغوش گرفتند...آنها همديگر را خيلي دوست داشتند.بخصوص آوا كه صادقانه بهنوش را دوست مي داشت .مگر مي‌شد با آن دل مهربانش ، كسي كه همبازي بچگي هايش است را دوست نداشته باشد ؟ كسي كه پا به پايش زمين خورده و بلند شده بود؟!

بهنوش هديه ي خود را به آوا داد و برايش آرزوي خوشبختي كرد .

پدرش جلو آمد و پيشاني دخترش را بوسيد.

آوا با ذوق به هديه ي پدرش كه يك گيتار سفيد بود ، نگاه كرد و گفت: واي ...مرسي بابايي!

 

مطالعه‌ي رمان نارفيق

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.