عنوان رمان: شرور هاي دوست داشتني
نام نويسنده: fateme cha كاربر انجمن نودوهشتيا
ناظر: @Madi
ويراستار: @eliif
ژانر: طنز, واقعي, اجتماعي
هدف از نوشتن رمان: نشان دادن عشق به خانواده و زندگي واقعي انسان هايي كه تقديرشون به زيباي هر چه تمام تر به دست خداوند نوشته شده.
ساعت پارت گذاري رمان: در روزهاي فرد ساعت 12:30 و 2:30ظهر
خلاصه رمان: داستاني واقعي و بامزه دو دختر سر زنده به اسم عسل و فاطمه در زمان بيماري كرونا است. با خانواده اي شاد و شيطون كه بعد از 11 سال با خانواده خاله ترانه روبرو ميشوند كه پر از اتفاقات هيجان انگيز و طنز بين فاطمه و عسل و آرتام و ساترا فرزندان خاله ترانه اتفاق ميافتد. و آيا تقدير سرنوشت دو دختر شيطون داستان را با آرتام و ساترا به زيبايي مينويسد؟
سرنوشتي كه گاه غمگين و گاه پر از اتفاقات هيجان انگيز و شيطنت هاي تمام نشدني شرور هاي دوست داشتني داستان است.
بخشي از رمان:
با صداي جيغ عسل تند تند از پله ها پايين اومدم كه با حرص گفت:نيم ساعته منو معطل خودت كردي تا به قيافه ميمونت برسي؟؟؟؟؟؟
چشم غره اي رفتم و گفتم:هووووووشهههه ميمون عمته.
كه با تموم شدن حرفم يه چيزي محكم خورد فرق سرم.
با تعجب و درد برگشتم و به لنگه دمپايي مامان كه خيليم سنگين بود نگاه كردم.
عسل و بقيه زدن زير خنده كه با حرص گفتم:مامان چرا ميزني؟؟؟؟
مامان فريبا يه چشم غره اساسي برام اومد كه شلوار لازم شدم و گفت:بي ادب ميمون منم؟
اوخ اوه چه سوتي اي دادم. با لبخند مسخره اي گفتم :نه منظورم بقيه عمه هاي عسل بود.
ايندفعه فرهاد يه سيب كوبوند وسط پيشونيم و گفت:به مامان من ميگي ميمون گودزيلا؟؟؟؟
هوفي كردم و اخر سر گفتم :اقا اصن عمه هاي منن.
بابا رضا هيني گفت و با چشاي ريز شده نگام كرد كه با حرص زدم تو سر عسل كه داشت هر هر ميخنديد و گفتم:اصن من ميمونم، اوكي ؟؟؟
- چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۰۰ | ۱۱:۲۴
- ۱۴ بازديد
- ۰ نظر