به نام خدا
اسم داستان: ژاكلين هود، دزدِ شريف!
نويسنده: نيكتوفيليا ( مهديه سادات ابطحي )
ژانر: اجتماعي، معمايي
هدف: چاپ يه داستان خفن ديگه!
پارت گذاري: هر روز؟ شايد!
خلاصه: جاش آستين، كلانتر محبوب محله ي چلسي منهتن نيويورك متوجه مي شود، به طرز ناگهاني اي پس اندازي را كه براي كودكان بي سرپرست در شب كريسمس نگاه داشته بود، از دست داده است. او حال به دنبال دزديست كه توانسته بود كلانتر را دور بزند!
بخشي از داستان:
لبخندي به مردي كه آن سوي خيابان برايش دست تكان مي داد زد و دستش را به نشانه ي سلام بالا برد. با احساس ضربه اي روي شانه اش، توجهش به همكارش جلب شد. نورمن كه مردي درشت اندام و به نسبت چاقي بود، دستش را از روي شانه ي پهن جاش برداشت و گفت:
- نظرت چيه نهار مهمون من باشي؟
جاش دست به سينه شد و با همان ژستي كه تنها سرش را به سمت نورمن نود درجه چرخانده بود گفت:
- اگه قول بدي حتي يك دلار هم از جيب من كم نشه، حاضرم همه ي عمرم رو مهمونت باشم نورمن! چرا كه نه؟
نورمن خنده اي سر داد كه تمام رديف بالاي دندان هاي درشت زردش را به نمايش گذاشت.
- باشه رفيق! بيا بريم.
سپس به همراه جاش كه حال از خوشي خوردن نهاري مجاني، لبخند گشادي بر لب داشت، از خيابان گذر كردند. رستوران دِ اِسميت، بر خلاف روزهاي عادي ديگر، شلوغي كمتري داشت. برگ هاي آويزان از سقف و محيط گلخانه مانندش، دلچسب تر از حد تصور بود. جاش و نورمن، جايي درست وسط رستوران بزرگ و صميمي هميشگيشان نشستند و نورمن، اشاره اي به دوست قديمي اش براي گرفتن سفارش ها زد. جاش براي چندمين بار نگاهش را به روي ديواره هاي شيشه اي رستوران كه كمي مايل به آبي بودند چرخاند و دست زير چانه گذاشت.
- دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۰۰ | ۱۲:۰۶
- ۳ بازديد
- ۰ نظر