نام رمان:عشق از جنس حماقت
نويسنده:Azin18 كاربر انجمن نودوهشتيا
ويراستار: @Paradise
ناظر: @Madi
ژانر:عاشقانه و اجتماعي
هدف:در بحرانهاي زندگيمون شخصيت واقعي خودمون رو ميتونيم پيدا كنيم هر چقدر دشوار باشه.
پارت گذاري:نامعلوم
خلاصه:
فضاي مجازي دنياي سايههاست...
سايههايي كه به رنگ خاكسترياند...
و تو هرگز نخواهي فهميد پشت جملات خوش آب و رنگ و دلبريهاي مفتون كنندهي يك سايه چه هيولايي نهفته است!
و چه سخت است دختري باشي بي پناه و تنها به دنبال آغوشي گرم و امنيتي از جنس آرامش خواب نيمروز.
و در اين هياهوي بيرحمانهي زندگي به كدامين سايه بايد پناه برد؟
مـقـدمـه:
سرگردان و آشفته در پي تكيه گاهي به نام عشق ميروم...
انگار خودم را گم كردهام...
از لا به لاي سايه ها عبور ميكنم شايد يكي از اين سايه ها مرا ميخكوب سازد و اين تن خسته را به دنياي ديگري ببرد...
دنيايي پر از نور ، روشنايي و عشق...
بخشي از رمان:
همينطور كه با دريا، دوست دختر جديدش ******** ميكرد، لبخند هاي ريز ميزد و چشاي آبيش از شدت شوق و هيجان مي درخشيد. فكر ميكرد خبر ندارم با كي ******** ميكنه.
درحالي كه آمار تمام دوست دختراش رو داشتم.
ولي با اين حال باز هم به حرفاش اعتماد مي كردم كه اگه صدتا دختر پيشش باشه، باز دلش با منه! ساده بودم نه!؟
اكثر اوقات كارمون دعوا كردن بود.
شايد فكر كنيد به خاطر انتقام اومدم، نه، من دختر مذهبي دانشگاه، عاشق پسر جلف كلاسمون شدم.
امير ، پسري كه با هركار سادهاش، ديوونه ترم ميكرد.
چادرم رو روي سرم درست كردم و گفتم:
- ببين امير من برات توضيح دادم. ازت خواهش ميكنم!
امير: نه، ساكت شو! بهت گفتم اگه كاري كه ازت خواستم رو انجام بدي ميتوني باهام بياي وگرنه دخترهاي زيادي هستن كه دوست دارن الان جاي تو باشن.
با اين حرفش غرورم شكست ولي باز اهميتي ندادم.
- شنبه ۲۵ اردیبهشت ۰۰ | ۲۲:۳۳
- ۷ بازديد
- ۰ نظر