رمان سيرك سلاخي نودهشتيا

معرفي رمان هاي نودهشتيا

رمان سيرك سلاخي نودهشتيا

نام رمان: ★彡سيركِ سَلآخي彡★

نويسنده: ❖نيليا آريا❖

ژانرها: ༺جنايي، عاشقانه، تراژدي༻

ساعت پارت‌گذاري: هر روز

●•°خلاصه:


هيچ مي‌داني يك عمر زير يك مشت تهمت زندگي كردن به چه معناست؟
يا اصلا فكر كرده‌اي كه يك انسان چگونه مي‌تواند با يك مشت دروغ پوچ، بهترين و زيباترين سال‌هاي زندگي‌اش را بگذراند؟
مسلم است كه هيچ نداني!
شايد اين اتفاقات، دوزخي بيش نيست؛
سوختن در آتش شعله‌ور و زبانه كشِ وجودت، زجرآورترين اتفاق ممكن است و من مشتاقم همه با آتش گداخته‌ي درونم همراه دلقك هاي سيرك تبديل به خاكستر شوند و تاوان عمري كه بر گذشته را بدهند؛
فرقي ندارد چي‌كساني در اين آتش نابود مي‌شوند، دوست، آشنا، همسر يا حتي زني كه مرا به‌دنيا آورده، من فقط خواهان حقي هستم كه نا عادلانه بر باد رفته است!

 

●•°مقدمه:
تماشاچيان قهقهه سر مي‌دهند اما چه مي‌دانند در نهايتِ اين نمايش طنز و خنده دار آن‌ها را سلاخي خواهم كرد!
حلقه‌ را آتش مي‌زنند و من دنبال اولين داوطلب براي نمايش پيش‌رو هستم...
نگاهم را ميان جمعيت مي‌گردانم،
قيافه‌ي تك- تك تماشاچيان را از نظر مي‌گذرانم. 
هر چه باشد مرحله‌ي اول نمايش است، بايد پرشور و شوق باشد
انگشت اشاره‌ام او را نشانه مي‌گيرد و قرباني نخست انتخاب مي‌شود.

 

بخشي از رمان:

اسلحه را در دستم فشرد، با اخم گفتم:
- نمي‌خوام.
دست خالي‌اش را زيرچانه‌اش كشيد و گفت:
- پسر اوني مگه نه؟!
لحظه‌اي حس كردم جريان خون در رگ‌هايم منجمد شد.
آب‌دهانم را به آرامي فرو دادم، لب‌هايم را با زبان تر كردم؛ مي‌خواستم حرف بزنم، كلمه‌اي به زبان بياورم اما بي‌فايده بود.
حرفي براي گفتن نداشتم، نمي‌توانستم پسش بزنم.
نفس عميقي كشيدم، سعي كردم ترديدم را پنهان كنم و گفتم:
- آره اوريا پارسا منم.
اسلحه‌اي كه حتي اسمش را هم نمي‌دانستم در دستم گذاشت و كنار كشيد.
با تعجب به سرتاپايش چشم دوختم، موهاي جوگندمي با بيني كشيده و چشمان سبز داشت.
چهره‌ي مهرباني به خودش گرفته بود، احساس مي‌كردم مي‌توانم به او اعتماد كنم.
ابرويش را بالا انداختم گفت:
- اوريا! پدرت چجور آدمي بود؟

 

مطالعه‌ي رمان سيرك سلاخي

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.