رمان بيا برگرديم به گذشته نودهشتيا

معرفي رمان هاي نودهشتيا

رمان بيا برگرديم به گذشته نودهشتيا

نام رمان:بيا برگرديم به گذشته

نويسنده:مهسا.م۲۳

ويراستار: @melika_m9

ناظر: @شيواقاسمي

ژانر:عاشقانه هيجاني

هدف:هيچ وقت نبايد در برابر اوني كه بهت ظلم كرده سر خم كني؛ اون بايد بدونه تو قوي تريني!

ساعات پارت گذاري:نامعلوم

خلاصه:دباره دختري با نام دلارا است، كه با آمدن نامزد سابقش به ايران همه چيز تغيير مي‌كند! اتفاق‌هايي كه حتي انتظار آنها را هم نداشته.

 

مقدمه

من نمي‌دانم؟

نمي‌دانم چگونه، كِي و كجا تو را ديدم؟

نمي‌دانم چرا لحظه‌اي كه چشمان تو را ديدم عاشقت شدم؛ ولي...

شايد سرنوشت نخواهد كه با هم باشيم!

گاهي دور بودن از يار بد نيست.

فكر مي‌كنم باعث اين مي‌شود كه قدر يك ديگر را بدانيم!

قدر عشقمان!

 

بخشي از رمان:

بالاخره تموم! نگاه ترانه افتاد روم از كنارش رد شدم و بعد وارد حياط مدرسه شدم؛ همه مشغول صحبت بودن.
روي يكي از نيمكت‌ها نشستم؛ دستي روي شونم خورد.

برگشتم سمت دستي كه روي شونم خورد.
هستي بود!
زد زير خنده و گفت:********ه ديوونه؟مگه آدم نديدي؟

زهرماري گفتم و بعد با دستم خوابوندم پس كلش.

- مي‌ميري حرف نزني؟!

ايشي كرد و گفت:خب بابا! چرا اين‌جوري مي‌كني؟
- فكر كردم ترانه هستي.

هستي:اون رو بي‌خيال، من گشنمه!

-تو كي گشنت نبود؟يك ساعت ديگه تا زنگ اخر مونده؛ اين هم تحمل كن.

هستي: واي دلي! الان همين جا مشتم رو خالي مي‌كنم توي صورتت ها.
- خب ميگي چيكار كنم ديگه؟همين امتحان خودش غذا بود واسه من.

هستي: من ميرم‌ مغازه يه چيز بگيرم، اگه گفتن بگو!
بقيه حرفش رو ادامه نداد كه زنگ خورد.

- خو زود باش!
هستي:نمي‌دونم يه چيزي سر هم كن!

تا خواستم حرفي بزنم از بين جمعيت مدرسه دويد و از در مدرسه بيرون زد.

با تاسف سري تكون دادم و به سمت كلاس راهي شدم.

روي صندليم‌ نشستم و كتابم رو از توي كيفم در آوردم.

 

مطالعه‌ي رمان بيا برگرديم به گذشته

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.