رمان قُشاع عاشقان نودهشتيا

معرفي رمان هاي نودهشتيا

رمان قُشاع عاشقان نودهشتيا

نام رمان: قُشاع عاشقان

نام نويسنده: مبينا كچويي (آلفا)

ژانر: عاشقانه_ تراژدي_ اجتماعي_ پليسي_ معمايي_ هيجاني

هدف: من در اوج تنهايي دست به قلم شدم و وارد دنيايي شدم كه از همه نظر به من آرامش عجيبي مي‌دهد. نوشتن من رو به اوج مي‌برد و دوست دارم بقيه را با خوندن رمانم وارد دنياي خودم كنم تا تمام عواطف را با تمام وجودشون حس كنند.  

 

نقل قول

زمان پارت‌گذاري: از الان تا اول تير، آخر هفته‌ها دو پارت طولاني. از اول تير تا اواخر شهريور، هر روز يه پارت طولاني.

خلاصه: دختري از تبار مسيح (ع) و پسري از تبار محمد (ع)، عاشق و دلباخته‌ي همديگر شده اند اما تاثير سرگذشت نياكان بر زندگي‌شان، راه را برايشان دشوار مي‌كند و فرسنگ‌ها از هم دور مي‌شوند‌. اتفاقات و مشكلات، يكي پس از ديگري جلويشان قرار مي‌گيرد و آن‌ها را در شوك فرو مي‌برد. به همديگر نزديك اند اما در واقع نسبت به هم، در دور‌ترين نقطه در زندگي‌شان هستند. با وجود اين مشكلات، كِي قرار است اين دو به يكديگر برسند؟ آيا اصلا به هم مي‌رسند يا ورود شخص سومي، اين رسيدن را تحت شعاع قرار مي‌دهد؟!

پ.ن: اين رمان پر از رمز و راز‌هايي هست كه شما خوانندگان عزيز را به وجد خواهد آورد.


مقدمه:

انتقام گاهي وقت‌ها حاصل كينه و نفرت كسي نسبت به فرد ديگري است. در اين قصه‌ي روايت شده، شايد در ظاهر انتقام اين‌گونه باشد اما وقتي مي‌خواني و مي‌شنوي، مي‌فهمي انتقامي كه اين‌جا حرفش زده شده، ريشه‌اش جاي ديگري است.

شايد بتوان ريشه‌ي اين انتقام را در دلي پر از شيريني پيدا كرد ولي شايد جاي ديگري كه حتي فكرت هم خطور نكند، پيدا كني. آن وقت است كه با خود مي‌گويي چرا اين‌جا، در اين شلوغي و هياهو بايد باشد؟! چرا بايد در دل كسي باشد كه جايي در اين انتقام ندارد؟!

حال ممكن است اين انتقام، شيريني‌اش را در دل تو هم بكارد، ممكن هم است كه تلخي خود را بر دل‌هاي همگي بپاشد.

قُشاع عاشقان، روايتگر مردي است كه تلخي‌هاي زندگي را همچون شيريني‌‌هايش چشيده است اما اين را نمي‌داند كه هيچ‌گاه نمي‌تواند با سرنوشت و تقديرش بجنگد و آن را تغيير دهد.

او اين جمله را هميشه با خود تكرار مي‌كند كه 《تنها نيست》. اگر همه هم براي نجات خودشان او را رها كنند، خود مي‌داند كه خدايي آن بالا هست كه نظاره‌گر اوست.

قُشاع عاشقان، روايتگر دختري است كه همه.چيز دارد اما انگار هيچ چيز ندارد! محبت ديده ولي انگار نديده! با اين دختر چه كرده‌اند كه از همه كس و همه چيز اين دنياي بي‌رحم، خسته شده اما باز هم تسليم اين جهان نمي‌شود؟ مي‌جنگد تا شايد نه، كه حتماً پيروز از اين ميدان خارج شود.

راز‌هايي در دل اين قصه نهفته شده كه با فاش شدنشان، دنيا را ويران و آدم‌هايش را از ديگري دور و دور‌تر مي‌كند. پس همه‌ي آن رازداران، سعي در اين دارند كه با قدرت هر چه تمام‌تر، آن را حفظ كنند ولي در آخر آيا موفق به حفظ آن مي‌شوند يا نه؟!

آيا واقعاً با فاش شدنشان، دنيا و آدم‌هايش نابود و ويران مي‌شوند يا سالم از اين امتحان سخت بيرون مي‌آيند؟!

گاهي وقت‌ها سرنوشت، چيزهايي را براي ما رغم مي‌زند كه كاري از دست ما بر نمي‌آيد و مجبور به قبول چنين سرنوشتي هستيم. تقدير و سرنوشت، بي‌رحم‌تر از آن است كه به كسي رحم كند؛ حتي به قلب يك دختر و جان يك پسر هم رحم نكرد.

 در آخر، اين خداوند است كه يك زندگي دوباره را به ما مي‌بخشد اما با يك تفاوت كه...

بخشي از رمان:

عايشه: آهاي دختر! بلند شو و پله‌ها را تميز كن! خاك گرفته.

آلما: تميز كردن پله‌ها بر عهده‌ي من نيست. خودت تميز كن!

عايشه: دختره‌ي خيره سر! سريع ميري و تميز مي‌كني! همين كه گفتم!

آلما: نمي خوام!

عايشه: نميري، نه؟

آلما: نه! آخ! موهام رو ول كن زن ناحسابي.

عايشه: ميري تميز مي‌كني يا نه؟

ارباب: اين‌جا چه خبره؟

با صداي داد ارباب، عايشه موهام رو ول كرد و به سمت ارباب برگشت.

- ارباب، عايشه از من مي‌خواد كه پله‌ها را تميز كنم.


مطالعه‌ي رمان قشاع عاشقانه

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.