نام رمان: حبس عفريت
نويسنده: mah86كاربر انجمن نودوهشتيا
ژانر: طنز، معمايي، ترسناك
هدف: تقويت سطح قلم و علاقه به نويسندگي.
ساعات پارت گذاري: نامعلوم
خلاصه: دختر تاريكي بالاخره در تله ميافتد؛ تلهاي كه اگر شكارچي برسد، چيزي جز مرگ در انتظارش نخواهد بود!
ولي شايد دو نفر از راه برسند و آن را آزاد كرده و نجات دهند.
نويسنده سرنوشت قادر است داستان را پاك كند و از سر بنويسد تا شايد پايان خوشي در انتظار او و دوستانش باشد!
آيا اين تله، ميتواند پايان زندگي هيجان انگيز او باشد؟!
مقدمه:
آنگاه،
خورشيد سرد شد،
بركت از زمين ها رفت،
سبزه ها به صحرا ها خشكيدند،
ماهيان به دريا ها خشكيدند
و خاك مردگانش را
زان پس به خود
نپذيرفت.
شب در تمام پنجره هاي پريده رنگ
مانند يك تصور مشكوك
پيوسته در تراكم و طغيان بود
و راه ها ادامه خود را
در تيرگي رها كردند.
ديگر كسي به عشق نينديشد.
ديگر كسي به فتح نينديشيد
و هيچ كس
ديگر به هيچ چيز نينديشيد!
در غارهاي تنهايي،
بيهودگي به دنيا
آمد.
خون بوي بنگ و افيون ميداد.
زنهاي باردار،
نوزادهاي بي سر زاييدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند.
چه روزگار تلخ و سياهي!
نان نيروي شگفت رسالت را
مغلوب كرده بود
و بره هاي گمشده
ديگر صداي هي هي چوپاني را
در بهت دشت ها نشنيدند.
(تولدي ديگر- آيه هاي زميني)
«فروغ فرخزاد»
آخرين كتاب رو توي قفسه گذاشتم.
هوف! تموم شد بالاخره.
خودم رو روي تخت پرت كردم.
اصولا من آدم مرتب و تميزي نيستم ولي بعضي وقت ها مثل الان كه مامان مجبورم كنه اتاقم رو به بدبختي تميز ميكنم.
ميدونم اگه الانم اتاقم رو مرتب نميكردم، حتما گردنم رو ميزد!
داشتم كم- كم تو چرت ميرفتم كه يكهو صداي مامان من رو از جا پروند و اين پريدن باعث شد با سر از تخت پايين پرت بشم!
مامان:
- آخيش، ببين اصلا اتاقت بزرگ تر شد!
در حالي كه داشتم دست به كمر از رو زمين بلند ميشدم، گفتم:
- اصلا هم كاري نداشت!
مامان اخم هاش رو در هم كشيد و با نگاه مشكوك، يكهو سمت كمدم حمله ور شد!
- شنبه ۱۸ اردیبهشت ۰۰ | ۱۰:۳۲
- ۴ بازديد
- ۰ نظر