رمان هماي دلربا نودهشتيا

معرفي رمان هاي نودهشتيا

رمان هماي دلربا نودهشتيا

i0of_negar_20210104_202913.png

نام رمان: هماي دلربا

نام نويسنده: شيوا قاسمي

ژانر: عاشقانه

هدف از نوشتن: اشتراك حس هاي زيبا

ساعت پارت گذاري: يك شنبه ها ساعت23

خلاصه:

دلربا، اول نوجواني سخت ترين روز هاي زندگيش رو پشت سر مي‌ذاره؛ غم و عذاب زيادي رو تحمل مي‌كنه تا اين كه، با يك نامه مسير زندگيش تغيير مي‌كنه. شخصي با هويت پنهان كه دلرباي ما، "هما" صداش مي‌زنه! 

هماي زندگي دلربا كي مي‌تونه باشه؟! 

مقدمه:

چشم هاش مقدس ترين جزء زندگيم بود. همون طور كه عميق بهم نگاه مي‌كرد، دستم رو گرفت و گفت:

_ «مي‌دوني تو توي ذهنم يك چيزي مثل ققنوسي كه هر بار آتيش مي‌گيره و باز متولد ميشه؛ همون قدر زيبا و افسانه اي! هر وقت ضربه خوردي باز ايستادي و از نو شروع كردي، انگار باز متولد شدي.»

لبخندي زدم و گفتم:

_ «مي‌دوني چرا "هما" صدات مي‌زنم؟ هما، پرنده خوشبختيه كه روي شونه هر كسي بشينه، اون فرد صاحب خوشبختي و كرامت ميشه. با اومدنت بهم خوشبختي و بزرگي دادي.»

كي فكرش رو مي‌كرد هماي دلربا تو باشي؟!

 

بخشي از رمان:

صداي گريه و شيونم ميون صداي بلند قرآن، گم شده بود. صورت مهربون بابام، خنده ي زيباي مادرم و شيطوني هاي مهشيد به يادم مي‌اومد و قلبم بيشتر فشرده مي‌شد.

چشم هام از گريه زياد متورم شده بود. با صدايي كه به زور خودم مي‌شنيدم، از اقوام و آشناها كه براي عرض تسليت نزديك مي‌شدن، تشكر مي‌كردم.

بعد از رفتن تموم مهمون ها بي رمق گوشه اي نشستم و به خانوادم فكر كردم؛ كاش من هم پيش اون ها بودم.

عمه راحله با اخم نزديكم اومد و گفت:

_ اين اشك هاي تمساح رو تموم كن. اگه مادرت توي زندگيش نيومده بود، الان برادرم زير خاك نبود؛ قدم مادرت شوم بود. چقدر به رسول گفتم اين دختر وصله تن ما نيست. گوش نكرد.

حرف هاي عمه مثل زهر به تنم رخنه مي‌كرد و ذره ذره جگرم رو مي‌سوزوند اما، نمي‌تونستم طرف مادر بي گناهم رو بگيرم. عمه راحله باز دهن باز كرد و گفت:

_ بلند شو برو ظرف ها رو بشور. توقع نداري كه من و دختر عزيز كردم، ظرف هاي عزاي مادرت رو بشوريم؟

 

مطالعه‌ي رمان هماي دلربا

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.