رمان تير نودهشتيا

معرفي رمان هاي نودهشتيا

رمان تير نودهشتيا

به نام آفريدگار قلم????

نام رمان: تير

نويسنده: نسترن اكبريان(n.a25)

ژانر: عاشقانه _ اجتماعي _ جنايي

پارت گذاري: دوشنبه‌ها

خلاصه:

هوس پروانه شدن، پيله تنگ آسايش را شكافت و بال‌هاي رنگ گرفته به دست دروغ عزم صعود كرد. صعودي كه در اوج، منجر به سقوطي اسفناك در چاله واقعيت شد و ستيز، در وانفس‌هاي زندگي، رنگ خشمش را به رخ سختي نديده او كشيد. 

فشار پشت فشار به روحيه‌ي لطيفش خراش مي‌داد و وجدان، عرصه را براي حركت تنگ‌تر و ذهنش را به سمت فرار سوق مي‌داد.

فرار از باتلاقي كه خود، خود را در عمقش رها كرده و حال براي نجات، دست و پا ميزد.

مقدمه:

سقوط موجي سركش به حضورت، در شبانه‌هاي تاريكم مانند بود.

همچون آواري از غيب بر سرم نازل شدي و دستانت پيچي در گناهم زد.

دستاني كه شايد سياهي‌اش مشهود بود؛ اما نگذاشت خاكستري دستانم به خودش مانند شود.

در آن زمان نمي‌دانستم كه حمايتت چيست؛ تنها طمعي تلخ به دهانم شيرين آمده بود و مزه‌اش زندگي را ورق زد.

زندگي كه به ناگهان بسته شده بود خود را ميان دفتر سرنوشتمان جاي داد و چشمانم را در تمناي خوابي هميشگي رها كرد...

 

بخشي از رمان:

دستانم، عكسِ آفتابي كه مستقيم بر صورتم تابيده مي‌شد، يخِ يخ بود! چشمانم لحظه‌اي رنگ پشيماني به خود گرفت اما خوب مي‌دانستم ديگر بازگشتي ندارم. كودكم را به سينه فشردم. با توقف آن جيپ جنگي، راننده‌اي كه ريش‌هايش بسيار بلند و ژوليده بود، سرش را به سمتم چرخاند و با لحجه‌اي غليظ، شروع به فارسي سخن گفتن كرد.

- خواهرم، از اين‌جا به بعد رو بايد پياده بريد. 

با دستش اشاره‌اي به تپه‌ي پشت آن بيابان خشك كرد. صداي گرفته‌اش كه ناشي از فريادهاي متعددي بود كه در طول روز مي‌كشيد، باز هم در گوش‌هايم پيچيد:

- از تپه رد بشو. يه مدرسه هست، گروهي از ما اونجا اتراق كرده. به اولين نگهبان كه رسيدي بگو چي مي‌خواي خودشون مي‌برنت داخل!

بزاق انباشته شده‌ي دهانم را صدا دار فرو دادم. پسرم را باري ديگر به سينه چسباندم بلكه كمي از تپش‌هاي كوبنده‌ي قلبم، آرام گيرد. صداي نفس زدن‌هاي آرامش كه مسببش گرما بود به گلويم مي‌خورد. 

 

مطالعه‌ي رمان تير

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.