
دانلود رمان تارگت نودهشتيا
دانلود رمان جديد
خلاصه: ميران محمدي پسري سختگير و متعصب نسبت به جنس مونث، زخم خورده از اتفاقات گذشته زندگي، در به در راهي براي رسيدن به آرامش، براي زدن زخم مشابه خودش تو قلب باعث و باني پريشونيش…
بعد از تلاش براي پيدا كردن شخص مورد نظر دخترش رو پيدا مي كنه. ميشه سوژه زندگيش! دختري كه بايد تقاص مادرش رو پس بده. دختري ساده و سر به زير كه مناسب ترين گزينهاس براي سيبل هدف شدن. براي سوژه شدن، براي عاشق شدن!
پيشنهاد ما
رمان غوغاي نوش | هاني پري كاربر انجمن نودهشتيا
رمان تلألو ماه | نرگس شريف كاربر انجمن نودهشتيا
برشي از متن رمان
دوباره برگشت و چسبيده به ميز وايستاد.
– آخه گفتيد هنوز انتخاب نكردم!
– اون مال چند دقيقه پيش بود!
مي فهميدم كه گيج شده از طرز نگاه كردنم و حرفايي كه مي زدم. منم همين و مي خواستم. هدف امشبم همين بود. كه خوب من و تو ذهنش حك كنه. كه من براش يه آدم متفاوت از بقيه كسايي كه تو اين رستوران باهاشون رو به رو مي شه باشم.
انقدري كه چهره ام و نگاهم و صدام و طرز حرف زدن و شايدم بوي سيگارم و به خاطر بسپره. چون مطمئناً واسه نقشه بعديم به درد مي خورد!
تو يه دستش كه سيگار من بود و با يه دست كوچيكش نمي تونست هم تبلت و نگه داره و هم سفارشم و بگيره. واسه همين يه كم گيج و درمونده به دستاش نگاه كرد و حتم داشتم كه اين نگاه خيره من، به اين گيجي و بي دست و پا شدن دامن زده.
دخترا همين بودن! هرچقدرم وانمود مي كردن اعتماد به نفس بالايي دارن، به محض فهميدن خيرگي نگاه جنس مذكر حال و احوالشون دگرگون مي شد؛ فقط نوع دگرگون شدنشون فرق مي كرد. بعضيا از نفرت، بعضيا از هيجان، بعضيا هم مثل اين دختر از استرس!
– مي خواي من نگهش دارم؟
بازم يه لبخند خجالت زده تحويلم داد و حالا ديگه مطمئن شدم اين لبخند جزو قرارداد كاريشون بوده كه مثلاً از اين طريق برخورد خوبي با مشتري داشته باشن.
رئيس اين هتل، بدون شك آدم فرصت طلب و كلاشي بوده كه چه از طريق استخدام گارسون هاي دختر توي رستورانش و پوشوندن لباس هاي خاص به تنشون، چه از طريق قوانيني كه براشون وضع كرده، تمركزش و گذاشته رو جذب مشتري هاي مرد احمق كه شايد نصف بيشتر جمعيت مرداي دنيا رو تشكيل ميدن!
بالاخره تبلت و گذاشت رو ميز و با يه دست مشغول علامت زدن سفارشا شد و بدون اينكه سرش و بالا بياره گفت:
– بفرماييد!
– خودت چي پيشنهاد ميدي؟
هدفم از اين سوال اين بود كه سرش و بالا بگيره و نگاهم كنه. چون هرچي بيشتر نگاه مي كرد برام بهتر بود. ولي حالا من داشتم با دقت بيشتري اجزاي صورتش و نگاه مي كردم. بينيش عملي بود انگار ولي بازم قيافه اش و مصنوعي نكرده بود و با اينكه از بيني عملي خوشم نمي اومد ولي جزو معدود آدمايي بود كه بهش مي اومد!
– من؟
– اوهوم!
– خب… بستگي داره چي بخوايد! اولين بارتونه ميايد اينجا؟
يه كم فكر كردم با اين سوال يهويي. به نظرم رسيد براي ادامه نقشه ام جواب مثبت به اين سوال منطقي به نظر نمي رسه واسه همين گفتم:
– نه ولي تا حالا فست فودش و نخوردم!
– خب پس… من پيتزا پپروني رو پيشنهاد مي كنم. البته اگه با غذاهاي تند ميونه خوبي داريد!
- چهارشنبه ۰۹ تیر ۰۰ | ۱۲:۲۹
- ۱۸ بازديد
- ۰ نظر